Mittwoch, 27. Oktober 2010

استبداد مانع اصلی تفکر علمی و ذهنی



آ. ائلیار
استبداد مانع اصلی تفکر علمی و ذهنی
این استبداد حکام و حاکمیتها بوده که با تسلط به جهان روحی مردم ایران مانع شیوه تفکر علمی و ذهنی آنان شده است.
yenilik مینویسند:
"آ. ائلیار " عزیز در اینکه چرا " ساختار علم در ایران، نه تنها علم تولید نمیکند، بلکه جهل تولید می‌کند " شامل گفته شما نیز میشود. من به " تفکر مفهومی‌ " اشاره کردم، در این تفکر ابزار، ساختار، فرم...شناخته شده است، بر عکس ایران و ادبیات فارسی‌ که همه چیز بر پایهٔ " تمثیل، اشاره، شطحیات، استعاره.... در فضای شعر و شاعری شکل می‌گیرد، و به همین دلیل متن اسیر اسطوره، افسانه، پیش داوریهای ذهنی‌...باقی‌ میماند.به دلیل اینکه زبان فارسی‌ از " فقر مفهومی‌ " رنج میبرد.و زبان شعر و شاعر، نیازی به مفهوم ندارد، هژمونی و سلطهٔ شعر و شاعر بر ادبیات فارسی‌، راه هر گونه تفکر تحلیلی، نگاه انتقادی را بسته است.
عزیز،
اینکه در ایران از آغار تاکنون استبداد اجازه نداده شیوه تفکرعلمی انسانها رشد یابد، موافقم. و سخن شما را بدین مضمون درک میکنم که مینویسید: " ساختار علم در ایران، نه تنها علم تولید نمیکند، بلکه جهل تولید می‌کند ".
تفکر خاصیت مغز بشر است. عملی ست برای "شناخت" . شناخت ِهر آنچه که عینی و ذهنی ست. شناخت ِمطابق با علم، غیر مطابق باعلم و یا آمیخته با هم. یعنی انواع تفکر عبارت است از:
* تفکر عینی
*ذهنی
* و عینی-ذهنی،
که آنها را "علمی" و "غیر علمی" و "علمی-غیرعلمی" هم میتوان نامید.
شخص توسط این سه نوع تفکر به یک "شناخت" فردی میرسد.انسان بیشتر نوع سوم آنر را به کار میگیرد.
یعنی برای شناخت، نوع تفکری که معمولاً ما به کار میبریم " عینی-ذهنی" ست. چون تفکر خالص ِعلمی و یا غیر علمی، در حالت معمولی ممکن نیست.
yenilik عزیز اگر اشتباه نکنم منظور شما از " تفکر مفهومی‌ " همان تفکر علمی ست که من نام بردم. توجه شما را به این نکات جلب میکنم : مقولاتی که شما ذکر کرده اید« " تمثیل، اشاره، شطحیات، استعاره.... در فضای شعر و شاعری» بخشی از مفاهیم شعر و ادبیات است. اینها خود به خود دلیلی بر ضعف ادبیات نیست بلکه بعکس عدم کار برد آنها روشی ست غیر علمی. در ضمن استعمال این مقولات هم میتواند ناشیانه صورت گیرد و جنبه هنری متن را ضایع سازد، که بستگی به مهارت در تکنیک های هنری دارد.همینطور محتوای متن و مفهوم و معنای آن نیز از جهان بینی یعنی دنیای روحی و ذهنی نویسنده تبعیت میکند.
اگر منظورت اینست که محتوای غیر مترقی متن و عدم استفاده و یا کاربرد غلط و ناشیانه تکنیک های علمی-هنری در شعر و ادبیات و کلاً در جهان روحی موجب تباهی کیفت یک اثر و نقش سازنده آن میشود، موافقم.
وگرنه مقولات هر علمی لازم است و افسانه و اسطوره نیز بخشی از ادبیات میباشد.به این نکات دقیق شویم:
هر گاه وضعیت و"امکانات" محیط، در یک زمان و مکان مشخص، یکی از این "گونه های تفکر"را تقویت کند جامعه در آن عرصه پیش میرود. عکس مسئله هم صادق است.
تفکر غیر علمی یا ذهنی و خیالی هم یک نوع شناخت است. آنجا که اندیشه علمی ممکن میباشد اندیشه ذهنی غلط است. و شناختی نادرست میباشد. ولی زمانی که در موضوعی، علمی در کار نیست، انسان برای توضیح پدیده ها به نا چار از قوه تفکر ذهنی و خیالی استفاده میکند.
مقوله "خیال" واندیشه خیالی، در جایی که "تفکر علمی" کاربرد ندارد یگانه وسیله شناخت است.
"افسانه" ها همه خیال اند دانش سینما آنها را علمی کرده است. ولی این دانش قادر به خلق هیچ افسانه ای نیست. تنها خیال است که میتواند آنها را بیافریند، و شناخت ویژه ای که از پدیده ها لازم است به انسان بدهد.
آیا افسانه ها قادراند شناختی مفید به انسان بدهند؟ جواب دانش ادبیات مثبت است. جهان تفکر ذهنی، دانش خود را دارد و در حقیقت خود را با ابزار علم توضیح میدهد. از این رو ادبیات خود دانشی است. نفی آن نفی بخشی از دانش بشر یست.
در بعضی عرصه ها تنها تفکر غیرعلمی ست که میتواند تصاویری از روابط پدیده ها به ما بدهد .
"خیال" با بررسی روابطی که بین خود پدیده های تصاویر با بیرونشان میتواند وجود داشته باشد نوعی احساس زیبا شناختی در انسان ایجاد میکند که تنهااز عهده اندیشه ذهنی برمیاید.خرافات بخش منفی این جهان را تشکیل میدهد که تأثیر مخربی بر زندگی انسان میگذارد.
دنیای خیال برپایه تفکر غیر علمی فقط یکی از دنیاهای زیبای انسانی ست. این جهان، با زدودن خرافات از آن ، ضروری،مفید،مثبت و روشنایی بخش است. اما اجازه ندارد به جای دنیای علمی بشر بنشیند. این دو جهان مکمل یکدیگراند.
در ایران شرایط " اقتصادی و اجتماعی و سیاسی" جامعه، از آغاز تاکنون، "امکانات ضروری" برای رشد تفکر علمی و فلسفی و فرهنگی ایجاد نکرده است. انسان دیروزی و حتی امروزی تنها توانسته خود را از مرگ حتمی نجات بدهد. استبداد و فقرو جنگ هزاره ها در درجه اول جلو رشد تفکر علمی و در درجه دوم ذهنی را سد کرده است. استبداد حکام و حاکمیتها با تسلط به جهان روحی مردم ایران مانع پیشرفت شیوه تفکر علمی و ذهنی آنان شده است.
بنابرین همیشه و در همه عرصه ها منافع کوتاه مدت حاکمان و حاکمیتها در نظر بوده است نه مردم.
همه خلقها در جغرافیای ایران همیشه تحت ستم اینان بوده اند.حاکمیت از همه چیز برای بقا وجودش استفاده کرده است .
جلوه های فرهنگی-سیاسی حاکمیت ها ، در طول تاریخ هیچ ربطی به مردم فارس و عرب و ترک و کرد و دیگران ندارند. تمام ستمگریها در تمام عرصه ها، از سوی حکام مستبد علیه مردمان بیگناه صورت گرفته است. عامل اصلی ستم ملی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و طبقاتی و جنسی و غیره حاکمیتها بوده اند. و پای مردم را هم اینان با زور و فریب به میان کشیده اند. در عمل و جهان بینی "هیچ مردمی" یا ملتی ستمگری علیه مردمان دیگر یا خودی درست قلمداد نشده است. فقط یک مشت زورگو و جاه طلب و نیرنگ باز و خونریز و جاهل معمولاً زمام امور را بدست گرفته و مردم را به خاک و خون نشانده اند. استثناها به کنار. قاعده مد نظر است.
افسانه های مردمی و نه اقشار و طبقات حاکم، که جلوه هایی از خلاقیت آزادانه و دموکراتیک مردم اند همیشه ستمگریها را نکوهش کرده اند. چه درعرصه عشق و محبت، و چه در عرصه برده داری. زنده یاد صمد بهرنگی مینویسد:
«درمحیط های جغرافیایی و از حوادث و شرایط تاریخی گوناگون افسانه هایی با خصوصیاتی متنوع زاده میشوند. مثلاً آنچه در نظر اول درفولکلور سیاه پوستان دیده میشود رنج و حسرت عظیمی است که در طی هزاران سال بردگی و استثمار شدن برآنها سنگینی کرده است و لاجرم در فولکلورشان منعکس شده است.»مجموعه مقالات
در این بایاتی آذربایجانی سخن از مرگ جانهای شیفته و بی سرو سامانی باغهاست.
«عاشیق باشینا باغلار
زولفون باشینا باغلار
بولبول ئولدو گل ئولدو
قالدی باشینا باغلار.
فارسی
عاشق به سر میبندد
زلفش را به سر میبندد
بلبل مرد، گل مرد
باغها بی سر و سامان ماند.» مجموعه مقالات
خلق آذربایجان در فولکلور خود اعمال ستم و بردگی را از سوی هرکس که باشد زشت و ناعادلانه شمرده است. در این دو بیتی تکیه برعشق و دوستداشتن تنها امیدی ست که میتواند انسان را از بردگی رهایی بخشد. حرف دل دختریست در باره عشق اش در شرایط اسارت:
«آپارار تاتار منی
قول ائدر ساتار منی
سئوگیم منی ایسترسه
آختارار تاپار منی.
ازفرهنگ شفاهی مردم
فارسی
تاتار مرا میبرد
برده کرده و میفروشد
اگر عشقم مرا دوست داشته باشد
میجوید و پیدا میکند.
همه مردمان گوناگون این کشور که به حق و براستی از تمام ستمگریها پاک اند، برای نجات خود از نابودی، چاره ای جز مبارزه مشترکت با حفظ صف مستقل و خواسته های به حقشان، راه دیگری ندارند.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen