Samstag, 30. Oktober 2010

جنبش آذربایجان به نلسین ماندلا ها نیاز مند است

پرونده:Mandela minus Clinton.jpg2010-10-29

جنبش آذربایجان به نلسین ماندلا ها نیاز مند است نه به شمشیر زنان دورانهای گذشته.
جنبش دموکراسی خواهی نسل جوان در تمام ایران از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار است و جنبشهای ملی بدون حمایت آن کارشان لنگ است. متقابلاً این جنبش هم به اصلاحات در خود و به دوستان خود نیاز مند است. این جنبش شکست نخورده، عمیق تر میشود. و هرگز هم شکست نخواهد خورد. اصلاحات در جنبش ملی دموکراتیک خلقها نیز زمینه تماس و تأثیر گذاری در این حرکت را میتواند فراهم کند. نظرم اینست که بهتر است زمینه لازم برای عوض کردن آن نماد توسط فعالین داخل به تدریج آماده گردد و نماد عوض شود. جای خود را به نمادی بدهد که : از نظر داخلی و جهانی خوش تاریخ و یا حداقل خوش آینده باشد و بتواند نشان دهنده روح انسانی، دموکراتیک، رفع ستم ملی، و عدالت طلبانه، اتحاد گرایانه جنبش باشد.
آ. ائلیار
با تبریزلی سیامک عزیز
1-متأسفانه وضع موجود در کل آنچنان است که توضیح داده اید.2- راه حلی را هم که در خاتمه پیشنهاد کرده اید درست به نظر میرسد.3- به خصایل جنبش و خطرات نیز بصورت صحیح اشاره کرده اید.
اما باید بگویم که :
- نظرم اینست که بهتر است زمینه لازم برای عوض کردن آن نماد توسط فعالین داخل به تدریج آماده گردد و نماد عوض شود. جای خود را به نمادی بدهد که : از نظر داخلی و جهانی خوش تاریخ و یا حداقل خوش آینده باشد و بتواند نشان دهنده روح انسانی، دموکراتیک، رفع ستم ملی، و عدالت طلبانه، اتحاد گرایانه جنبش باشد.
- اشکالی درانتخاب رنگ سرخ بابک تاریخی نمی بینم. پیشنهاد میکنم:
- علامت وی لاتین به جای نشان فعلی دست قرار گیرد.
- گلی از گلهای آذربایجان جنوبی بر زمینه رنگ قرمز فعلی انتخاب و افزوده شود.
- رنگ و شکل و تعداد گلبرگهای آن میتواند خصلتهای جنبش را نشان دهد. و این کار بهر است توسط جمعی از نقاشان و طراحان آذربایجانی صورت گیرد. و به جنبش در داخل و خارج پیشنهاد شود.
- نماد حاضر اشکال اساسی به جنبش ایجاد خواهد کرد.
4- در مورد نیرو ها توجه من به گذشته و آینده آنها نیست. بل رفتار و برنامه عملی حاضر آنها در رابطه با چنبشهای رفع ستم ملی و وضعیت ایران و جهان مطرح است. که متأسفانه ناامید کننده میباشد.
5- نیرو ها فاقد خصلت اتحاد گرایانه هستند. همیشه موج گرا بوده و خواهند بود.
6- اگر جنبش آذربایجان بتواند یک جبهه واقعی نه اسمی از تمام نیرو های خود ایجاد کند قدم بزرگی ست، که من چشمم آب نمیخورد.
7- جنبش دموکراسی خواهی نسل جوان در تمام ایران از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار است و جنبشهای ملی بدون حمایت آن کارشان لنگ است. متقابلاً این جنبش هم به اصلاحات در خود و به دوستان خود نیاز مند است. این جنبش شکست نخورده، عمیق تر میشود. و هرگز هم شکست نخواهد خورد.
اصلاحات در جنبش ملی دموکراتیک خلقها نیز زمینه تماس و تأثیر گذاری در این حرکت را میتواند فراهم کند.
8- آینده دردستان حرکات نسلهای جوان داخل کشور است. همه جیز را آنان تعیین میکنند و خواهند کرد. همدلی و همکاری و اصلاح و درک یکدیگر قدمهای مهم راه پیشرفت جنبشهاست. خارج باید دنباله رو داخل باشد وگرنه همه چیز به شکست میانجامد.
9- تمام نیرو ها در بالا و خارج دچار خیال اند نمیشود باهشان به نتیجه ای رسید تنها بدنه جوان در داخل، قدرت درک مسایل واقعی را دارد.
اینها نکاتی بود که به نظرم رسید عنوان کنم.
در ضمن من استفاده از تمام اصطلاحاتی که دارای عنصر اتهام به دیگریست برای جنبش آذربایجان زیانمند میدانم و متأسفانه نسل قدیم از درک این مسئله عاجز است و متد درست گفتمان را پیش نمی برد. با شمشیر کوراوغلو گفتمان را ادامه میدهد. جنبش آذربایجان به نلسین ماندلا ها نیاز مند است نه به شمشیر زنان دورانهای گذشته.
من در بیرون یک سمپات راه و روش ماندلا را در بین خودمان سوراغ ندارم. با این وضع جنبش لطمات جبران ناپذیری متحمل خواهد شد. متأسفانه.از اشتباهات نوشتاری پوزش میخواهم.
ساغ اولون واراولون
farhad
آقای سیامک تبریزلی، اگر به شما بر نمیخورد و ناراحت نمیشوید و مرا با کلمات دلنواز مانقورت و اسیمیله و جاش خائن و...... نوازش نمیدهید، لطف کرده توضیح دهید که اگر پان تورانیسم و پان ترکیسم مانند پان ایرانیسم ارتجاعی و عقب مانده است، پس چرا آنقدر از توتم گرگ خاکستری هیجان زده میشوید و آنرا با آب و تاب بسیار مورد پرستش قرار میدهید؟؟؟!! ضمناً دواره لطف کرده و بفرمایید که بر فرض تمام فرمایشات شما صحیح و درست، حالا باید با رژیم جمهوری اسلامی چکار کنیم راه حل مشخص و معین شما چیست؟ چگونه باید با این رژیم مکار و فریبکار که در هر آستینش هزار نیرنگ نهفته دارد مقابله کرد؟؟ موفق باشید
تبریزلی سیامک
آقای فرهاد؛ فکر میکنم که به دفعات دیدگاههای شخصی خودم را در میان گذاشته ام. اما چشم! یک بار دیگر آنها را اینجا می آورم.
1- نه سمبل بوزقورد و نه هیچ سمبل و نماد دیگری برای من تقدس ندارد. آنچه تقدس دارد، آزادی و سعادت ملت ترک آذربایجان و در کل آزادی و سعادت انسان است. اما این سمبل در مقطع فعلی به نمادی از مقاومت و مبارزه ضد راسیستی و ضد آپارتاید این ملت در برابر راسیسم حاکم تبدیل شده و صرفا از این جهت برای من حائز ارزش و قابل احترام است. اگر در آینده تمایل و نشانه ای ببینم که این نماد در حال تبدیل شدن به نماد ناسیونالیسم ترکی است، هیچ ارزشی برای شخص من نخواهد داشت. به قول آقای ناصر ایرانپور، ناسیونالیسم از طرف هر کس که باشد محکوم است.
2- تشکیل جبهه ای که به نام "جبهه فراگیر ضد دیکتاتوری" یا نظایر آن نامگذاری میشود، تاکنون از طرف اوپوزوسیون ممکن نشده است. دلایل آن هم بیشمار به نظر میرسد. اما در مورد دلایلش اظهار نظر نمی کنم. چون که این جبهه فقط در خارج از کشور امکان تشکیل دارد و من صرفا تصوری از جو خارج دارم که البته از دور، جو خیلی سنگین و غیر قابل تحملی به نظر میرسد. نمودش را در اتمسفر این صفحه یا در فضای حاکم بر سایت "بالاترین" میشود مشاهده کرد. شاید احزاب و تشکلهای سنتی سراسری، قدرت بخشش اشتباهات همدیگر را ندارند یا شاید رقابت در یارگیری، حاکمیت مفکوره مبارزه ایدوئولوژیک و طبقاتی و دلایل دیگر مانع نزدیکی و اتحاد عمل واقعی میشود. مثلا می بینیم تلاشهایی مثل جمهوری خواهان دموکرات و لائیک (جدل)، عملا دچار شکست میشوند. یک نزدیکی کاملا تاکتیکی و مقطعی در زمان اوج گیری جنیش سبز بوجود آمد که امروز با شکست جنبش، اختلافات حل نشده دوباره سر باز کرده اند. اما این اواخر شاید دو فاکتور دیگر تعیین کننده شده باشند. فاکتور مهم اول مسأله احتمال دخالت نظامی خارجیست که باعث شده تا تشکلهای مختلف به فکر تشکیل ائتلافها یا حداقل هماهنگیهایی با همدیگر بیفتند. با انگیزه اینکه یا کوشش نمایند جلوی حمله را بگیرند (که البته اگر هم قابل تقدیر باشد، کوشش عبثی است) یا با انگیزه اینکه از خلأ سیاسی بوجود آمده استفاده ببرند. در درجه دوم به نظر بنده فاکتوری به نام موضع گیری آنها در برابر جنبشهای ملی نیز به پارامترهای قدیمی افزوده شده است. مثلا مدتیست شاهد آن هستیم که برخی گروههای راسیست آریایی که بصورت تاریخی دشمن جنبشهای ملی (از هر نوع آن) بوده اند، برای مقابله با جنبش ملی آذربایجان در تلاش هستند تا خود را به برخی ملیتها نزدیک کنند. این را در بین فعالین ملی به بازی با کارت این ملیتها تعبیر میکنند که چون باز کردن مسأله شاید باعث کدورت دیگران شود، از طرح آن اجتناب میکنم. جنبشهای ملی در بین سایر ملیتها سابقه بیشتری از فاز جدید حرکت ملی آذربایجان دارد. لیکن این همه توجه به مسائل ملی تنها پس از وارد شدن ترکان آذربایجان به مبارزه ملی ایجاد شد و با رشد حرکت هر روز هم تشدید خواهد شد. چون حرکت ملی آذربایجان به سبب وزنه جمعیتی، پتانسیل نیروی انسانی، مسائل اقتصادی و عوامل دیگر تنها و تنها جنبشی است که میتواند نوید دهنده پیروزی این گروه جنبشها باشد.
لذا اگر از منظر حرکت ملی – دموکراتیک ترکان آذربایجان نگاه کنیم، باید ببینیم که موضعگیری گروههای اوپوزوسیون در برابر این حرکت چند دسته است. من اینجا یک تقسیم بندی خام می آورم اما توجه کنید که تقسیم بندی بنده، نگاه یک سمپات ساده حرکت ملی، آن هم از فاصله دور است. لذا بهتر است که این مسأله را با اشخاصی که بیشتر و از نزدیک درگیر قضیه هستند در میان گذاشت. مثلا اگر آقایان ائلیار و نویدی این کامنت را می خوانند، از آنها خواهش میکنم که نظرشان را راجع به تقسیم بندی دیدگاه گروههای اوپوزوسیون نسبت به جنبشهای ملی بیان بفرمایند چون برای خود من جای سؤال است. هرچند که احتمال زیاد دارد شخصا به سبب گرفتاری، مدتها قادر به شرکت در بحثها نباشم. اما دیدگاههای مختلف گروههای اوپوزوسیون نسبته به حرکت ملی آذربایجان، از نظر من:
1- دسته اول گروههایی هستند که بصورت تاریخی، دشمنی و کینه شتری و سادیسمی با ترکان دارند. هدف آنها از روز اول محو ماهیت ترکان و اعراب و حتی اقوام آریایی غیر فارس و ساختن یک ملت فرهنگی واحد در کنار ملت سیاسی موجود بوده است. تمامیت ارضی برای آنها حالت تقدس دارد و بشدت از رشد آگاهی ملی ترکان در هراسند. اگر اختیار داشته باشند، باز فاجعه ای مثل قتل عام آذر 25 آذربایجان را مثل آب خوردن رقم میزنند. اینها معمولا افراد معلوم الحالی مثل داریوش همایون و رفقایش در حزب مشروطه هستند که تا دیروز پیراهن قهوه ای سومکا را می پوشیدند و کارهایی را میکردند که امروز انصار حزب الله و گروههای موسوم به گروههای فشار انجام میدهند. این گروه فالانژ که تا دیروز کارشان آتش زدن دفاتر احزاب چپ و قرائت خانه ها و این چیزها بود، امروز برای ما دکتر و روشنفکر شده اند. از آنجا که ماهیتا تفاوتی با فالانژهای جمهوری اسلامی ندارند و فقط شکل ظاهرشان متفاوت است، هر از گاهی میشنویم که برای نبرد در کنار جمهوری اسلامی و بر علیه جنبش ملی آذربایجان، رسما اظهار آمادگی میکنند. یا اگر بر ضد دخالت خارجی موضع دارند، این موضعگیری نه از منظر انسان دوستی، که از منظر نگرانی برای حفظ تمامیت ارضی گرفته شده است. یعنی اگر می دانستند که بعد از دخالت خارجی خللی به تمامیت ارضی ایران وارد نمیشود و بعد از سرنگونی دوباره سر کار خواهند آمد، یقین بدانید که برای تحریک قدرتها برای حمله نظامی از هیچ کوششی مضایقه نمیکردند. یک حرفی را هم توی دهنشان انداخته اند که گویا از رشد آگاهیهای ملی (آنچه اینان فاشیسم قومی می خوانند) و درگیریهای قومی آتی نگرانند. به تمام سلاحهای ارتجاع، مسلحند. یعنی هم ناسیونالیست هستند، هم باستانگرا، هم اجنبی پرست و با مذهب هم میانه شان بدک نیست (چه مسلمان باشند، چه بهایی، چه ارمنی و مسیحی). استاندارد فرد اعلا تشریف دارند و از نظر من اینها از جمهوری اسلامی هم مرتجعترند. چون عوامل جمهوری اسلامی حداقل این قدر ناسیونالیست و اجنبی پرست نیستند. به هر حال جمهوری اسلامی با عملکردش باعث شده تا نوعی نگاه آرمانگرایانه به گذشته باستانی بین ملت فارس و تمایل به این نیروها رشد کند و از همین رو خود جمهوری اسلامی هم برای عقب نماندن از قافله به این سمت و سو کشیده شده. مثلا همین قضیه اخیر مکتب اسلامی – ایرانی یا منشور کوروش و از این حرفها. این طیف در یک کلمه دشمن است و امکان هیچ جور تعاملی با آن وجود ندارد. به قول آقای سلطانزاده، باید اینها را کشان کشان و با اجبار به مدرسه برد.
2- گروههای چپ هستند اعم از طیف کمونیست، سوسیال دموکرات و غیره. نگاه اینها به قضیه ملی اصولا باید یک نگاه ریشه دار تئوریک باشد. یعنی با کثیر الملله دانستن ایران و حقوق ملی شامل حق تعیین سرنوشت نباید مشکلی داشته باشند. لذا می بینیم که مثلا چریکهای اکثریت برای مسأله فدرالیسم طرح و برنامه میدهند. این خیلی خوب است و نشان میدهد که بحث مسأله ملی دارد روز به روز جدیتر میشود. نگرانی عمده اینها همان رشد ناسیونالیسم بین گروههای ملی یا انشقاق در جبهه پرولتاریاست که با تکیه بر ایدوئولوژی آنها نگرانی قابل درکی است. یعنی با خاک پرستی دگماتیستی خیلی تفاوت دارد. باز میبینیم که فرد به فرد نگاهها فرق میکند و حکم کلی نمیتوان داد. مثلا تفاوت است مابین نگاه بهزاد کریمی با نگاه فرخ نگهدار. از نظر من همکاری بیشتری با این طیف ممکن است. در ترمینولوژی این طیف، نوع نگاه آنها منعکس است مثل همان ترم "مسأله قومی – ملی".
3- میماند گروههای مترقی دست راستی مثل لیبرالها (لیبرالهای واقعی نه باسمه ای نظیر حزب مشروطه) با تمایلات مذهبی و سکولار که طیف خیلی وسیعی هستند. این طیف بیشتر روی اجرای بیانیه جهانی حقوق بشر و خواسته های دموکراسی خواهی متمرکز است و راجع به مسائل ملی موضع گیریشان بیشتر بر کفایت حقوق شهروندی استوار است و من حیس المجموع مبارزه ملی را نوعی قوم گرایی ارتجاعی میدانند و نه مبارزه ای مدرن. ترمینولوژی این گروهها بعضا به ترمینولوژی طیف اول نزدیک میشود. مثل استفاده از ترمهای "قومیتها"، "قوم گرایی" و غیره.
یک مورد دیگر جناح بندیهای گروههای ملی است که به سه طیف استقلالچی، فدرالچی و سانترالیستهایی که صرفا خواهان حقوق شهروندی هستند (مثلا در داخل کشور خواهان اجرای اصول معوقه قانون اساسی هستند) تقسیم میشوند. تجربه نشان داده است که طیف سوم یا فعالان غیر سیاسی مانند فعالین فرهنگی و هنری هستند که از روی خوش بینی یا عدم بینش سیاسی یا محافظه کاری این راه را برگزیده اند یا سیاسیونی هستند که نسبت به آرمانهای حرکت ملی چندان وفادار نیستند و حتی احتمال دست ساز بودن آنها از جانب گروههای به اصطلاح سراسری میرود. مثل همین گروه "جنبش آذربایجان برای دموکراسی و یکپارچگی ایران". لذا این گروهها پس از کنفرانس آمستردام عملا از مبارزه جدی کنار گذاشته شدند چون در آنجا صراحتا صحبت از حاکمیت ملی در آذربایجان به میان می آید. در یک برآیند کلی، اکثریت نیروهای ملی وعده و وعیدهای مربوط به حقوق شهروندی را هرگز کافی و قانع کننده نمیدانند و خواستار تضمینهای مشخص مانند حق حاکمیت ملی هستند. گروههای فدرالچی زبان فارسی را هم حداکثر به عنوان زبان رابط (و نه مشترک!) قبول دارند و موضع استقلال طلبان هم که مشخص است. البته حتما توجه دارید که نه حرکت ملی یک حرکت ایدوئولوژیک است و نه تشکلهای آن تشکلهایی ایدوئولوژیک هستند. لذا ما در داخل حرکت افراد لیبرال، مارکسیست، سوسیال دموکرات و حتی فاشیست را داریم. لذا کسی را نمیتوان از جنبش ملی بیرون انداخت چون این جنبش متعلق به هیچ حزبی نیست و نهضت یک ملت است. منظورم این است که کسی نمیتواند مانع فعالیت گروههایی شود که صرفا به حقوق شهروندی قانع هستند یا کسی نمیتواند رأی آنها را در مورد سرنوشت آذربایجان بحساب نیاورد. یا کسی نمیتواند به خود حق بدهد که در برابر یارگیری گروههای سراسری از آذربایجانیها موانع غیر اخلاقی یا غیر قانونی ایجاد کند. اینها مسائل و انتخاب شخصی افراد است چون ما هنوز در چهارچوب کشوری به نام ایران قرار داریم. دو مسأله دیگر مانده که اشاره میکنم.
اولی این است که تمام مقاومتهایی را که در برابر حرکت ملی آذربایجان صورت میگیرد را نمیشود به حساب دگم گرایی یا خصومت کور نیروهایی گذاشت که خود را سراسری مینامند. عملکردها و شعارهای نامعقول، چپ رویها و عجله برخی دوستان ملتچی هم در این جبهه گیریها بی تأثیر نبوده است هرچند که عامل تعیین کننده هم نبوده است.
ثانیا احزاب سراسری ماهیتا علاقه زیادی به رشد و نیرو گرفتن تشکلهای ملی ندارند چرا که امکان یارگیری را در این مناطق از آنان سلب میکند. یک نکته دیگر هم این است که امروزه تشکلهای سراسری (چه قانونی و چه غیر قانونی) به معنای واقعی نداریم. تشکلهایی که نتوانستند در جریان جنبش سبز با آن وسعت در مناطق فارس نشین کوچکترین تحرکی در مناطق ملی به وجود آورند، نه سراسری که متعلق به ملت فارس هستند و امروزه صرفا در همان مناطق نفوذ دارند. ملتهای تحت ستم مضاعف امروزه تشکلهای خودشان را دارند.
لذا جمع بندی نهایی من این است که تشکیل یک جبهه سراسری به معنای آنکه تمام طیفهای مخالف رژیم فعلی حضور داشته باشند، عملا غیر ممکن است. چگونه ممکن است با کسانی که روز 21 آذر 1325 را روز نجات آذربایجان میدانند و روی جنازه 25000 شهید آذربایجان جشن میگیرند جبهه مشترک تشکیل داد؟. چگونه ممکن است با کسانی که سالها آمر و مجری و تئوریسین سیاستهای آسیمیلاسیون فرهنگی بودند، با کسانی که از ترک به صرف ترک بودن منزجرند در یک جبهه قرار گرفت؟. طیفهای مختلف حرکت در بیاننامه آمستردام حرفهایشان را زدند و پرینسیپهای خود را مشخص کردند. حال انتخاب با گروههای دیگر است و حرکت نمیتواند بجای کسی تصمیم بگیرد. اما یک چیز مسلم است. هر چقدر حرکت ملی رشد و بالندگی و نفوذ بیشتری پیدا کند، هر چه قدرت مانور بیشتری در آذربایجان و مناطق ترک نشین بدست آورد، نیروهای دیگر به همان اندازه ناچار به همکاری با حرکت خواهند شد. راه این اعمال نفوذ نیز تأکید بر پرینسیپها و ماهیت ضد راسیستی حرکت و حقوق قانونی ملت ترک است. از هر نوع موضع گیری شوونیستی و تخریب تمدنهای دیگر بایستی اجتناب شود. چون در درجه اول با ماهیت آنتی راسیستی حرکت در تضاد است و چیزی نیست که فعالین ملی معتقد به آن باشند و در درجه دوم از لحاظ تاکتیکی خیری برای حرکت ندارد و در درجه سوم از پیوستن توده های مردم به حرکت ممانعت میکند چون باعث دلزدگی آنها میشود. امروزه مسأله ما نه استقلال است و نه فدرالیسم. مسأله حقوق قانونی یک ملت است. وارد شدن در چرخه نفرت پراکنی و فحاشی دقیقا همان چیزی است که نیروهای راسیست و آنتی ترک به دنبال آن هستند و به روشنی آنرا پیاده میکنند. این افراد بی آبرو که خودشان وجهه ای ندارند، سعی در تنزل دادن حرکت به سطح خودشان را می کنند. چنانچه حرکت ملی راه خود را به درستی پیدا کند، هرگز کسی قادر به نادیده گرفتن آن نخواهد بود و نیروهای دیگر چه بخواهند و چه نخواهند مجبور به همکاری متقابل خواهند شد. اما واقعیت این است که در حال حاضر وزنه نیروهایی که خواهان بایکوت حرکت هستند سنگینتر است. ولی این چیزی نیست که ما را نگران کند. همچنانکه پیشتر عرض کردم، نیروهای سراسری چه در ایران و چه در هر جای دیگری تمایلی به رشد گروههای ملی (چه عرب، چه بلوچ، چه کرد، چه ترک، چه باسک، چه کاتالان و ...) ندارند و این ماهیت آنهاست. لذا شرایطی باید بر آنها تحمیل شود که بجای همکاری با امثال حزب مشروطه، همکاری با حرکت ملی را برگزینند.
در یک جمله اگر بخواهم جمع بندی کنم، پیشنهاد من برای اتفاق با حداکثر نیروهای ممکن، تداوم، گسترش و عمومی کردن مبارزه در مسیر صحیح آن با پافشاری بر ماهیت انسانی و ضد راسیستی حرکت و ایجاد تشکلهای محبوب و منسجم است.
سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=421
برگرفته از : ایران گلو.بال
انتشار از: کیانوش توکلی
عکس نلسون ماندلا از آذربایجان و ادبیات

Mittwoch, 27. Oktober 2010

استبداد مانع اصلی تفکر علمی و ذهنی



آ. ائلیار
استبداد مانع اصلی تفکر علمی و ذهنی
این استبداد حکام و حاکمیتها بوده که با تسلط به جهان روحی مردم ایران مانع شیوه تفکر علمی و ذهنی آنان شده است.
yenilik مینویسند:
"آ. ائلیار " عزیز در اینکه چرا " ساختار علم در ایران، نه تنها علم تولید نمیکند، بلکه جهل تولید می‌کند " شامل گفته شما نیز میشود. من به " تفکر مفهومی‌ " اشاره کردم، در این تفکر ابزار، ساختار، فرم...شناخته شده است، بر عکس ایران و ادبیات فارسی‌ که همه چیز بر پایهٔ " تمثیل، اشاره، شطحیات، استعاره.... در فضای شعر و شاعری شکل می‌گیرد، و به همین دلیل متن اسیر اسطوره، افسانه، پیش داوریهای ذهنی‌...باقی‌ میماند.به دلیل اینکه زبان فارسی‌ از " فقر مفهومی‌ " رنج میبرد.و زبان شعر و شاعر، نیازی به مفهوم ندارد، هژمونی و سلطهٔ شعر و شاعر بر ادبیات فارسی‌، راه هر گونه تفکر تحلیلی، نگاه انتقادی را بسته است.
عزیز،
اینکه در ایران از آغار تاکنون استبداد اجازه نداده شیوه تفکرعلمی انسانها رشد یابد، موافقم. و سخن شما را بدین مضمون درک میکنم که مینویسید: " ساختار علم در ایران، نه تنها علم تولید نمیکند، بلکه جهل تولید می‌کند ".
تفکر خاصیت مغز بشر است. عملی ست برای "شناخت" . شناخت ِهر آنچه که عینی و ذهنی ست. شناخت ِمطابق با علم، غیر مطابق باعلم و یا آمیخته با هم. یعنی انواع تفکر عبارت است از:
* تفکر عینی
*ذهنی
* و عینی-ذهنی،
که آنها را "علمی" و "غیر علمی" و "علمی-غیرعلمی" هم میتوان نامید.
شخص توسط این سه نوع تفکر به یک "شناخت" فردی میرسد.انسان بیشتر نوع سوم آنر را به کار میگیرد.
یعنی برای شناخت، نوع تفکری که معمولاً ما به کار میبریم " عینی-ذهنی" ست. چون تفکر خالص ِعلمی و یا غیر علمی، در حالت معمولی ممکن نیست.
yenilik عزیز اگر اشتباه نکنم منظور شما از " تفکر مفهومی‌ " همان تفکر علمی ست که من نام بردم. توجه شما را به این نکات جلب میکنم : مقولاتی که شما ذکر کرده اید« " تمثیل، اشاره، شطحیات، استعاره.... در فضای شعر و شاعری» بخشی از مفاهیم شعر و ادبیات است. اینها خود به خود دلیلی بر ضعف ادبیات نیست بلکه بعکس عدم کار برد آنها روشی ست غیر علمی. در ضمن استعمال این مقولات هم میتواند ناشیانه صورت گیرد و جنبه هنری متن را ضایع سازد، که بستگی به مهارت در تکنیک های هنری دارد.همینطور محتوای متن و مفهوم و معنای آن نیز از جهان بینی یعنی دنیای روحی و ذهنی نویسنده تبعیت میکند.
اگر منظورت اینست که محتوای غیر مترقی متن و عدم استفاده و یا کاربرد غلط و ناشیانه تکنیک های علمی-هنری در شعر و ادبیات و کلاً در جهان روحی موجب تباهی کیفت یک اثر و نقش سازنده آن میشود، موافقم.
وگرنه مقولات هر علمی لازم است و افسانه و اسطوره نیز بخشی از ادبیات میباشد.به این نکات دقیق شویم:
هر گاه وضعیت و"امکانات" محیط، در یک زمان و مکان مشخص، یکی از این "گونه های تفکر"را تقویت کند جامعه در آن عرصه پیش میرود. عکس مسئله هم صادق است.
تفکر غیر علمی یا ذهنی و خیالی هم یک نوع شناخت است. آنجا که اندیشه علمی ممکن میباشد اندیشه ذهنی غلط است. و شناختی نادرست میباشد. ولی زمانی که در موضوعی، علمی در کار نیست، انسان برای توضیح پدیده ها به نا چار از قوه تفکر ذهنی و خیالی استفاده میکند.
مقوله "خیال" واندیشه خیالی، در جایی که "تفکر علمی" کاربرد ندارد یگانه وسیله شناخت است.
"افسانه" ها همه خیال اند دانش سینما آنها را علمی کرده است. ولی این دانش قادر به خلق هیچ افسانه ای نیست. تنها خیال است که میتواند آنها را بیافریند، و شناخت ویژه ای که از پدیده ها لازم است به انسان بدهد.
آیا افسانه ها قادراند شناختی مفید به انسان بدهند؟ جواب دانش ادبیات مثبت است. جهان تفکر ذهنی، دانش خود را دارد و در حقیقت خود را با ابزار علم توضیح میدهد. از این رو ادبیات خود دانشی است. نفی آن نفی بخشی از دانش بشر یست.
در بعضی عرصه ها تنها تفکر غیرعلمی ست که میتواند تصاویری از روابط پدیده ها به ما بدهد .
"خیال" با بررسی روابطی که بین خود پدیده های تصاویر با بیرونشان میتواند وجود داشته باشد نوعی احساس زیبا شناختی در انسان ایجاد میکند که تنهااز عهده اندیشه ذهنی برمیاید.خرافات بخش منفی این جهان را تشکیل میدهد که تأثیر مخربی بر زندگی انسان میگذارد.
دنیای خیال برپایه تفکر غیر علمی فقط یکی از دنیاهای زیبای انسانی ست. این جهان، با زدودن خرافات از آن ، ضروری،مفید،مثبت و روشنایی بخش است. اما اجازه ندارد به جای دنیای علمی بشر بنشیند. این دو جهان مکمل یکدیگراند.
در ایران شرایط " اقتصادی و اجتماعی و سیاسی" جامعه، از آغاز تاکنون، "امکانات ضروری" برای رشد تفکر علمی و فلسفی و فرهنگی ایجاد نکرده است. انسان دیروزی و حتی امروزی تنها توانسته خود را از مرگ حتمی نجات بدهد. استبداد و فقرو جنگ هزاره ها در درجه اول جلو رشد تفکر علمی و در درجه دوم ذهنی را سد کرده است. استبداد حکام و حاکمیتها با تسلط به جهان روحی مردم ایران مانع پیشرفت شیوه تفکر علمی و ذهنی آنان شده است.
بنابرین همیشه و در همه عرصه ها منافع کوتاه مدت حاکمان و حاکمیتها در نظر بوده است نه مردم.
همه خلقها در جغرافیای ایران همیشه تحت ستم اینان بوده اند.حاکمیت از همه چیز برای بقا وجودش استفاده کرده است .
جلوه های فرهنگی-سیاسی حاکمیت ها ، در طول تاریخ هیچ ربطی به مردم فارس و عرب و ترک و کرد و دیگران ندارند. تمام ستمگریها در تمام عرصه ها، از سوی حکام مستبد علیه مردمان بیگناه صورت گرفته است. عامل اصلی ستم ملی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و طبقاتی و جنسی و غیره حاکمیتها بوده اند. و پای مردم را هم اینان با زور و فریب به میان کشیده اند. در عمل و جهان بینی "هیچ مردمی" یا ملتی ستمگری علیه مردمان دیگر یا خودی درست قلمداد نشده است. فقط یک مشت زورگو و جاه طلب و نیرنگ باز و خونریز و جاهل معمولاً زمام امور را بدست گرفته و مردم را به خاک و خون نشانده اند. استثناها به کنار. قاعده مد نظر است.
افسانه های مردمی و نه اقشار و طبقات حاکم، که جلوه هایی از خلاقیت آزادانه و دموکراتیک مردم اند همیشه ستمگریها را نکوهش کرده اند. چه درعرصه عشق و محبت، و چه در عرصه برده داری. زنده یاد صمد بهرنگی مینویسد:
«درمحیط های جغرافیایی و از حوادث و شرایط تاریخی گوناگون افسانه هایی با خصوصیاتی متنوع زاده میشوند. مثلاً آنچه در نظر اول درفولکلور سیاه پوستان دیده میشود رنج و حسرت عظیمی است که در طی هزاران سال بردگی و استثمار شدن برآنها سنگینی کرده است و لاجرم در فولکلورشان منعکس شده است.»مجموعه مقالات
در این بایاتی آذربایجانی سخن از مرگ جانهای شیفته و بی سرو سامانی باغهاست.
«عاشیق باشینا باغلار
زولفون باشینا باغلار
بولبول ئولدو گل ئولدو
قالدی باشینا باغلار.
فارسی
عاشق به سر میبندد
زلفش را به سر میبندد
بلبل مرد، گل مرد
باغها بی سر و سامان ماند.» مجموعه مقالات
خلق آذربایجان در فولکلور خود اعمال ستم و بردگی را از سوی هرکس که باشد زشت و ناعادلانه شمرده است. در این دو بیتی تکیه برعشق و دوستداشتن تنها امیدی ست که میتواند انسان را از بردگی رهایی بخشد. حرف دل دختریست در باره عشق اش در شرایط اسارت:
«آپارار تاتار منی
قول ائدر ساتار منی
سئوگیم منی ایسترسه
آختارار تاپار منی.
ازفرهنگ شفاهی مردم
فارسی
تاتار مرا میبرد
برده کرده و میفروشد
اگر عشقم مرا دوست داشته باشد
میجوید و پیدا میکند.
همه مردمان گوناگون این کشور که به حق و براستی از تمام ستمگریها پاک اند، برای نجات خود از نابودی، چاره ای جز مبارزه مشترکت با حفظ صف مستقل و خواسته های به حقشان، راه دیگری ندارند.

Dienstag, 26. Oktober 2010

زاغه نشینان شیراز-تبریزلی سیامک



عکس : زاغه نشینان شیراز
آ. ائلیار
قسمتهایی از نوشته تبریزلی سیامک ، و برگردان فارسی اشعار :
« از کوچ روستایی به شهر صحبت میکنند و نمیگویند که این کوچ هرگز محصول طبیعی یک فرایند توسعه صنعتی نبوده. کوچ از روستا به شهر هم نبوده. بلکه کوچی از روستا به زاغه های شهرها بوده. کوچی برای یافتن یک شغل کاذب انگلی بوده. می بینیم که حاملان این ایدوئولوژی باستان پرستی شوونیستی یک بار نمیگویند کارگر لر به دنبال یک لقمه نان، مجبور به کوچ به شیراز میشود. بلوچ در قرن 21 هنوز بهداشت درست و حسابی ندارد. کارگر کرد بیکار است چون اصلا کارخانه ای در کردستان وجود ندارد.
*
... . برای بعضی شهرها گفته میشود که فلان پادگان داخل شهر است. اما در مورد کرمانشاه باید گفت که شهر داخل پادگان است و مردم به نوعی گروگان گرفته شده اند. بزرگترین صنعت این شهر توریسم است و توریستهای آن سربازان آموزشی هستند. لذا مشکلات زیادی نیز به سبب جوان بودن ایجاد میکنند. به همین خاطر است که کرمانشاه بیشترین تعداد حمامهای عمومی، قهوه خانه، تلفن راه دور و نظایر آن را بین تمام شهرهایی که من تاکنون دیده ام دارد. اما دریغ از یک صنعت سنگین و مادر. دریغ از یک پارک تفریحی درست و حسابی. همان پارک منطقه تاریخی بیستون را کثافت برداشته. یک حوضی دارد که رنگ آبش مثل قیر است. بهترین صنعتش همان صنعت هزار سال پیش نان خرمایی و روغن حیوانی است. خوب این چیزها بین تمام شهرهای مناطق ملی مشترک است. خرم آبادش هم دست کمی از کرمانشاهش ندارد. تبریزش را که گفتم، صادرات مهاجرش در رتبه اول است. اورومیه اش که دریاچه اش یقینا خشک خواهد شد و آبهای زراعت کشاورزانش شور و خدا به دادمان برسد. برای تمام این مشکلات، راه حل این آقایان چیست؟
*
از آنجایی که این بحثهای همیشه بیحاصل، تاکنون حاصلی جز ملال و اتلاف وقت نداشته و منبعد نیز نخواهد داشت، دو شعر از حبیب ساهر را تقدیم خواننده احتمالی ترک میکنم. من شخصا این شاعر مبارز و انقلابی (که پدر شعر نوی ترکی هم بعضا خوانده میشود) و اشعار او را خیلی دوست دارم»:
[بسیاری از اشعار آذربایجانی آنقدر زیبا و لطیف اند که امکان ترجمه را از مترجم سلب میکنند. به یک دانه برف و نقش و نگارهای زیبایش میمانند که هرگاه بخواهی روی دستت بدیگری نشان دهی آب میشوند. اینست که میگویند بهتر است شعرهابه زبان اصلی مطالعه شوند. اینرا هم بگویم که "اصلی" برابر لیلی ، و "کرم" برابر مجنون در فولکلور آذربایجانی ست. و داستانها کاملاً متفاوت از یکدیگرند.ائلیار]
حبیب ساهر:
«1-
رسمدیر عاشیق اولان بوتون جهاندا
یارینا گول گتیرر سئوگی باغیندان
من ایسه، عطیر ساچان کوللار ایچیندن
گتیردیم کهلیک اوتو، «میشو» داغیندان
دنیزه وورغون اولار بیر پارا شاعیر
سئورم من ده داغی گنجلیک چاغیندان
سوفره آچ! چؤرک گتیر، بال دا گتیر! قیز!
نئهره دن چیخارت بیر آز تزه یاغیندان
کئچرکن، کروان ایله، بارینج یولوندان
قوپارتدیق نئچه قارپیز، قارپیز تاغیندان
بسله ییب سئوگیلیمی داغلار هاواسی
ایچمیشدیر گؤزللییین صاف بولاغیندان
ایکی یول، گؤردوم بیر گون ایسسیز چؤللرده
سولونا دوغرو گئدیب، قاچدیم ساغیندان
***
2-
مخمل دی دونون، سیرمالی یلین
جئیران یئریشلی، آلا گؤز گلین
وورماسایدیم گؤز، گول جمالینا
یوخسا گلیردیم، تویونا سنین.
کاشکی اوبادان بیر گون کئچه یدیم
ناققیشلی قابدان ایران ایچه یدیم
بیر یاز سحری، گونش دوغمادان
بولاقلی داغا، سنله کؤچه یدیم
«اصلی»م اولسایدین
«کرم» اولاردیم،
باغریندا گیزلی بیر غم اولاردیم
یاشیل چمنده، باغدا، باغچادا
بیر گول اولسایدین
شبنم اولاردیم...
حکیم اولمادیم دردینی بیلیم
...سنی گؤرنده توتولور دیلیم
--------

شهریار:
«اولدوز سایاراق گؤزله میشم هر گئجه یاری
گئج گلمه ده دیر یار، یئنه اولموش گئجه یاری»
-------
فارسی: آ.ائلیار

شهریار:
ستاره انگاشته، هرشب چشم براه یار بوده ام
باز شب نیمه شد و یار دیر کرد دارد.
--------
ساهر:
1-
سنتی ست در جهان، آنکه عاشق است
گل میاورد برای یار، از باغ عشق
سی سنبر آوردم، از کوهِ "میشو".
برخی از شاعران شیفته دریا میشوند
منهم شیفته کوهم از ایام جوانی.
دختر! سفره باز کن! عسل هم بیار
دربیار از کوزه، کمی از کره تازه ات را.
با کاروان بهنگام گذر از راه "بارینج"
چندین هندوانه چیدیم از بوته هندوانه
پروده هوای کوهها، یارم را
نوشیده از چشمه گوارای زیبایی
روزی دو راه دیدم در صحراهای بدون رد
به حقیقت به سوی چپش رفتم و از راستش گریختم.
2-
مخملی ست پیراهنت، حاشیه اش سرمه دوزی شده
عروس چشم آبی، رفتار آهو وار
اگر نظر به زیبایی یت نداشتم
به عروسیت میامدم.
ایکاش روزی از اوبه میگذشتم
واز ظرف پرنقش و نگار دوغ میخوردم.
در بامداد ِبهاری،پیش از آنکه آفتاب بدمد
با تو
به کوه پر چشمه کوچ میکردم.
اگر "اصلی"یم بودی
"کرم"ات میشدم
تو دلت غم پنهانی میگشتم.
در باغ، باغچه، سبز چمنزاری
اگر گلی بودی
شبنم ات میشدم.
طبیب نشدم دردت بدانم
به دانگاه که می بینمت
به بند است زبانم...

از ایران گلوبال

Montag, 25. Oktober 2010

مسئله ملی آذربایجان از منظری دیگر

آ. ائلیار

مسئله ملی آذربایجان از منظری دیگر

به چه نوع تفکرات ذهنی نیاز داریم؟و آنها چه ارتباطی با مسایل ملی ما دارند؟آیااساساًاندیشه های ذهنی متوانند تأثیرات مثبتی در زندگی ما داشته باشند؟آیا درهم آمیختن فرهنگ حاکم بافرهنگ مردم درست است؟آیا بازتاب آرزوهای خلقها درادبیات متضاد یکدیگر اند؟چه راهی برای حل مسئله ملی در ایران به ویژه در آذربایجان میتوان پیش گرفت؟ و مانند اینها مسایلی هستند که سعی میکنیم پاسخی برای آنها در ورای بینشهای رایج بیابیم

تفکر خاصیت مغز بشر است. عملی ست برای "شناخت" . شناخت ِهر آنچه که عینی و ذهنی ست. شناخت ِمطابق با علم، غیر مطابق باعلم و یا آمیخته با هم. یعنی انواع تفکر عبارت است از
عینی-
ذهنی-
عینی-ذهنی-
.که آنها را "علمی" و "غیر علمی" و "علمی-غیرعلمی" هم میتوان نامید

.شخص توسط این سه نوع تفکر به یک "شناخت" فردی میرسد.انسان بیشتر نوع سوم آنر را به کار میگیرد
یعنی برای شناخت، نوع تفکری که معمولاً ما به کار میبریم " عینی-ذهنی" ست. چون تفکر خالص ِعلمی و یا غیر علمی، در حالت معمولی ممکن نیست
هر گاه وضعیت و"امکانات" محیط، ِدر یک زمان و مکان مشخص، یکی از این "گونه های تفکر"را تقویت کند جامعه در آن عرصه پیش میرود. عکس مسئله هم صادق است
تفکر غیر علمی یا ذهنی و خیالی هم یک نوع شناخت است. آنجا که اندیشه علمی ممکن میباشد اندیشه ذهنی غلط است. و شناختی نادرست میباشد. ولی زمانی که در موضوعی، علمی در کار نیست، انسان برای توضیح پدیده ها به نا چار از قوه تفکر ذهنی و خیالی استفاده میکند
مقوله "خیال" واندیشه خیالی، در جایی که "تفکر علمی" کاربرد ندارد یگانه وسیله مفید شناخت است
"افسانه" ها همه خیال اند دانش سینما آنها را علمی کرده است. ولی این دانش قادر به خلق هیچ افسانه ای نیست. تنها خیال است که میتواند آنها را بیافریند. و شناخت ویژه ای که از پدیده ها لازم است به انسان بدهد
آیا افسانه ها قادراند شناختی مفید به انسان بدهند؟ جواب دانش ادبیات مثبت است. جهان تفکر ذهنی، دانش خود را دارد و در حقیقت خود را با ابزار علم توضیح میدهد. از این رو ادبیات خود دانشی است. نفی آن نفی بخشی از دانش بشر است
در بعضی عرصه ها تنها تفکر غیرعلمی ست که میتواند تصاویری از روابط پدیده ها به ما بدهد و بشناساند
"خیال" با بررسی روابطی که بین خود پدیده های تصاویر با بیرونشان میتواند وجود داشته باشد نوعی احساس زیبا شناختی در انسان ایجاد میکند که تنهااز عهده اندیشه ذهنی برمیاید.خرافات بخش منفی این جهان است که تأثیر مخربی بر زندگی انسان میگذارد
دنیای خیال برپایه تفکر غیر علمی فقط یکی از دنیاهای زیبای انسانی ست. این جهان، با زدودن خرافات از آن ، ضروری،مفید،مثبت و روشنایی بخش است. اما اجازه ندارد به جای دنیای علمی بشر بنشیند. این دو جهان مکمل یکدیگراند

در ایران شرایط " اقتصادی و اجتماعی و سیاسی" جامعه، از آغاز تاکنون، "امکانات ضروری" برای رشد تفکر علمی و فلسفی و فرهنگی ایجاد نکرده است. انسان دیروزی و حتی امروزی تنها توانسته خود را از مرگ حتمی نجات بدهد. استبداد و فقرو جنگ هزاره ها در درجه اول جلو رشد تفکر علمی و در درجه دوم ذهنی را سد کرده است
بنابرین همیشه و در همه عرصه ها منافع کوتاه مدت حاکمیت در نظر بوده است نه مردم
همه خلقها در جغرافیای ایران همیشه تحت ستم بوده اند
حاکمیت از همه چیز به نفع خود و برای بقا وجودش استفاده کرده است . به خاطر منافع حاکمیت و وابستگانش در جامعه
جلوه های فرهنگی-سیاسی حاکمیت ها ، در طول تاریخ هیچ ربطی به مردم فارس و عرب و ترک و کرد و دیگران ندارند. تمام ستمگریها در تمام عرصه ها، از سوی حکام مستبد علیه مردمان بیگناه صورت گرفته است. عامل اصلی ستم ملی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و طبقاتی و جنسی و غیره حاکمیتها بوده اند. و پای مردم را هم اینان با زور و فریب به میان کشیده اند. در عمل و جهان بینی "هیچ مردمی" ستمگری علیه مردمان دیگریا خودی درست قلمداد نشده است. فقط یک مشت زورگو و جاه طلب و نیرنگ باز و خونریز و جاهل معمولاً زمام امور را بدست گرفته و مردم را به خاک و خون نشانده اند. استثناها به کنار. قاعده مد نظر است
افسانه های مردمی و نه اقشار و طبقات حاکم، که جلوه هایی از خلاقیت آزادانه و دموکراتیک مردم اند همیشه ستمگریها را نکوهش کرده اند. چه درعرصه عشق و محبت، و چه در عرصه برده داری. زنده یاد صمد بهرنگی مینویسد
«درمحیط های جغرافیایی و از حوادث و شرایط تاریخی گوناگون افسانه هایی با خصوصیاتی متنوع زاده میشوند. مثلاً آنچه در نظر اول درفولکلور سیاه پوستان دیده میشود رنج و حسرت عضیمی است که در طی هزاران سال بردگی و استثمار شدن برآنها سنگینی کرده است و لاجرم در فولکلورشان منعکس شده است.»مجموعه مقالات
در این بایاتی آذربایجانی سخن از مرگ جانهای شیفته و بی سرو سامانی باغهاست

«عاشیق باشینا باغلار
زولفون باشینا باغلار
بولبول ئولدو گل ئولدو
قالدی باشینا باغلار

فارسی

عاشق به سر میبندد
زلفش را به سر میبندد
بلبل مرد، گل مرد
باغها بی سر و سامان ماند.» مجموعه مقالات

خلق آذربایجان در فولکلور خود اعمال ستم و بردگی را از سوی هرکس که باشد زشت و ناعادلانه شمرده است. در این دو بیتی تکیه برعشق و دوستداشتن تنها امیدی ست که میتواند انسان را از بردگی رهایی بخشد. حرف دل دختریست در باره عشقش اش در شرایط اسارت

«آپارار تاتار منی
قول ائدر ساتار منی
سئوگیم منی ایسترسه
آختارار تاپار منی

ازفرهنگ شفاهی

فارسی

تاتار مرا میبرد
برده کرده و میفروشد
اگر عشقم مرا دوست داشته باشد
میجوید و پیدا میکند

همه مردمان گوناگون این کشور که به حق و براستی از تمام ستمگریها پاک اند، برای نجات خود از نابودی، چاره ای جز مبارزه مشترکت با حفظ صف مستقل و خواسته های به حقشان، راه دیگری ندارند. در ایران، در "هیچ شرایط بحرانی"، امکان پیروزی و سعادت، برای هیچ خلقی به تنهایی فراهم نخواهد شد. اینجا انزوا و تنهایی یعنی شکست
آنان که در سیاست برنامه های غیر عملی و خیال انگیز دنبال میکنند به کجراهه میروند، راه درست اینست که نیروی تفکر علمیشان را بکارگیرند و به خواسته هایی که عملی میباشند اکتفا نمایند
با درک درست شرایط، با مبارزه مشترک و حفظ خواسته های عملی و واقع بینانه، امکان "تعیین سرنوشت و رفع ستم ملی در داخل اتحاد همگانی"، و حفظ جغرافیای مشترک، امکان پذیر و قابل تحقق ست. تمرکز نمایندگانی از سوی قدرتهای پیرامونی داخل کشور در نقطه مرکز، میتواند قدرت مرکزی را تعیین کند
سیاست درست و عملی اینست که همه تلاشها در این سمت و سو صورت پذیرند
در آمیختن فرهنگ انسانی توده های مردمان گوناگون با فرهنگ ضد انسانی حکومتها، و یکی انگاشتن آنها، و نسبت دادنشان به یک ملیت تحت ستم اسبتداد، و حاکم خواندن آن ، و محکوم کردن فرهنگ یکدیگر، عملی ست نادرست و موجب لطمات جبران ناپذیر در صلح و دوستی خلقها میشود؛ که به زیان رهایی خلقها و در درجه اول به ضرر جنبش ملی-دموکراتیک آذربایجان است
مانع اصلی رهایی ملّیتها از ستم ملی و استبداد در ایران حکومت حاکم است
قدم اول تشکیل جبهه آذربایجان، قدم دوم ایجاد جبهه سرتاسریست، بعکس غیر عملی میباشد نباید نیروی خود را در رابطه با موضوعات فرعی وغیرعاجل ضایع کرد
حمایت یک چیز ارادی نیست. پایه عینی و ذهنی، لازم دارد
سیاست حمایتی یی که فاقد پایه و اساس باشد محکوم به شکست است و یا تحقق نمی پذیرد
ائتلاف و یا حتی حمایت و همکاری با وجود " اختلافات و تضادها" ، نمیتواند تحقق یابد و خواسته ای خیالی ست برای انجام هرعملی تأمین حداقلها ضرورت دارد.عدم نفع حکومت نباید ناقض حداقلهای یک حرکت باشد. در غیر این صورت همکاری به وجود نمیاید
آمدن و رفتن حکومتها باید در خدمت خواسته های ملی دموکراتیک آذربایجان و دیگرخلقهای تحت ستم باشد
شرکت در "تغییر" ، بدون و جود حداقل خواسته ها عملاً ممکن نیست
تدوام مبارزه در خدمت رد بقای استبداد است، که در دستور روز قرار دارد
کمبود چشمگیر مبارزه مشترک تنها مختص آذربایجان نیست و ضعفی عمومی ست. علل عام و خاصی هم دارد
دیالوگ و ائتلاف کاری دو طرفه و چند سویه است که با وجود مشکلات درونی طرفین، تلاش در رفع آنها نمیتواند تاکتیک محوری باشد. قدم اول انسجام و تشکل درونی ست. یعنی تشکیل جبهه متحد آذربایجان
حل "مسئله ملی" و " استبداد" در ایران بدون همبستگی حرکات ملی- دموکراتیک و جنبش دموکراسی خواهی سرتاسری ممکن نیست. "عدم همگامی نیروها" در این دایره شکننده است
جنبشهای مترقی کنونی باید مسایل مبرم خودرا در دستور روز قرار بدهند و از پرداختن به مشکلات روزگاران دیگر و یا از درهم آمیزی مسایل خود با مشکلات همسایگان بپرهیزند. راههای انحرافی نیروی جنبشها را به هرز میبرند
جنبش دموکراسی خواهی سراسری باید توجه داشته باشد که به تنهایی به دموکراسی نخواهد رسید. نیاز به اتحاد عملی با حرکتهای ملی - دموکراتیک دارد. در ایران راه دموکراسی از راه رفع ستم ملی میگذرد. و بدون رفع آن نیز هیچ حکومتی نمیتواند دموکراتیک باشد
شکست در انتظار تکروان است. جنبش دموکراسی خواهی سراسری، باید از دنبال کردن تکروانه راه رسیدن به حکومتی ماهیتاً نیمه دموکراتیک با اندکی حقوق فرهنگی برای خلقها صرف نظر کند شرایط موجود این نیمه راه حلها را پشت سر گذاشته و آنها دیگر پاسخگوی نیاز مردم و جامعه نیستند پیگری آنها ، نتیجه ای جزمناقشه و انحراف و شکست ندارد
رهروان این سیاست یا سیاستهایی شبیه آن باید بدانند پاسخ عدم پذیرش فدرالیسم " استقلال" است
و این مسئله هم جامعه را در بحران غیر قابل کنترول فرو خواهد برد که به زیان همگان است. اینجا ارتجاع و نیروهای مداخله گر خارجی آماده اند که دیکتاتوری دیگری را بر مردم تحمیل کنند
اتحاد عملی نیروهای مترقی برای برکناری حاکمیت استبدادی موجود و برپایی حکومتی فدرال و دموکراتیک جهت اجرای حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی، منشور حقوق بشر، عدالت اجتماعی، رفع ستم ملی و جنسی، آن اهدافی ست که میتواند مردم سرتاسر ایران را برای ساختن یک زندگی مدرن و نوین به حرکت در آورد
شکست بن بست مسئله ملی در عرصه سیاست و روشنفکری جامعه ما راه اتحاد رزمندگان رهایی را، برای برکناری استبداد حاکم و ساختن صلح آمیز آینده بهتر، هموار خواهد کرد