Dienstag, 18. Januar 2011

برای مردم نمیتوان راه تعیین کرد



آ.ائلیار
برای مردم نمیتوان راه تعیین کرد!
خیلیها بر آنند که برای «مردم ایران» راه تعیین کنند. غافل از اینکه نمیدانند برای مردم نمیتوان راه تعیین کرد! بلکه راه را مردم خودشان انتخاب میکنند و پی میگیرند. با حرکات و جنبشهایشان.
فقط باید کوشید راه مردم را که بر اساس خواسته هایشان پیش میگیرند شناخت. و در تقویت و سازماندهیشان کوشید. مسئلهء راه مردم ایران ساده و روشن است اگر برای آنان «راه» تعیین نکنیم.
راهی که مردم ایران بر پایه خواسته هایشان خارج از ارادهء من و شما انتخاب کرده و پی گرفته اند:
1- جنبشی در سرتاسر ایران پنهان و آشکار جریان دارد که میگوید:« دموکراسی و عدالت اجتماعی میخواهم و از دیکتاتوری بیزارم».
2- جنبشی در سرتاسر ایران در جریان است که میگوید:« ما مردمان متفاوت و گوناگونی هستیم که ضمن دموکراسی خواهی و عدالت طلبی میخواهیم اداره امور مربوط به خود را ، خودمان بدست بگیریم و درعین حال در سرنوشت کلان کشور نقش داشته باشیم».
اگر این دو جنبش و راه و خواسته را در یک فرمول خلاصه کنیم میشود « حرکت و جنبش دموکراسی خواهی و ادارهء امور خود با جهتگیری عدالت اجتماعی طلبانه». این راهیست که مردم ایران بخواهیم نخواهیم، ادامه میدهند.
تجزیه تحلیل آن هم نشان میدهد راهیست انسانی، به حق و به سوی پیشرفت.
شیوهء رسیدن به اهداف و مطالباتش نیز مسالمت آمیز و مدنی و سیاسی ست.
و همخوان با معیارهای جهانی.
خردمندانه است آنان که دوست دارند احساس مسئولیت کنند بهتر است «جای» خود را در مسیری که مردم میروند انتخاب کنند. و در حد توان خود یاور مردم باشند.
این راه مال ماست و تاریخ ماست که خودمان مینویسیم . هیچ نیروی خارجی و هیچ دیکتاتوری دستاوردهای آنرا به ما تقدیم نکرده و نخواهد کرد.
ما خودمان باید با نیروی همبستگیمان به این اهداف و مطالبات برسیم.
اپوزیسیون خودی با یکدست شدن حکومت از شرکت در قدرت سیاسی به بیرون رانده شد و روند تجزیه به سه بخش مردمی و میانه و حکومتی شدن دوباره را طی میکند.
پیروزی مردم در گرو ایجاد پیوند بین جنبش دموکراسیخواهی و عدالت طلبانه از یکسو، با جنبش خلقها و عمق بخشیدن به شکافها در نیروی حکومت، و حکومت با مردم، و همراه کردن اصلاح طلبان مردمی با خواسته های توده ها، از سوی دیگر، قرار دارد. جنبشها بر روی این شکافها بصورت طبیعی با جرقه هایی پدید آمده اوج میگیرند.
اگر این جنبشها از هدایت حرکات عاجز باشند به خواسته هایشان نخواهند رسید.
نیروهای ارتجاعی و نیمه ارتجاعی با قدرت گیری، تمام تلاشها را برباد خواهند داد.
حکومت به عنوان نهاد قدرت از یکسو خواسته های اقتصادی و ایده لوژیک و تبعیض گرانهء گروهای اجتماعی(طبقه و اقشار) حاکم که به شکل گروهای نظامی -اقتصادی - مذهبی متشکل شده اند ، را پیش میبرد و از سوی دیگر خود را خدمات رسان جامعه مینمایاند. اما شکافهایی بین خود و مردم دارد که با یک جرقه میتواند هستی او را به خطر اندازد. مردم با آمادگی، به هنگام جرقه، میتوانند جنبش را در مسیر تأمین مطالبات خود پیش ببرند.

Sonntag, 16. Januar 2011

زمان ِ« تغییر رفتار» ِدیکتاتور گذشته است.


آ.ائلیار
زمان ِ« تغییر رفتار» ِدیکتاتور گذشته است.
مقاله ء «آقای خامنه‌ای! فردوست‌ها از شما آریامهر میسازند » از آقای فرخ نگهدار، منتشر شده در سایتهای مختلف، به خاطر طرح موضوع ِوجود ِ امکان ِ« تغییر رفتار» ِدیکتاتور ، توجه مرا به خود جلب کرد. نکته گرهی در این نوشته انتخاب «زمان» سپری شده برای تغییر رویه «رهبر» بجای «زمان حال» از سوی ایشان است. ذکر برخی نکات در ارتباط با گره یاد شده و کلاً جنبش مردم ایران و آینده آن را ضروری میدانم.
آقای نگهدار مینویسند:
«من به تجربه دریافته ام که کسانی اصلاح طلب اند که تغییر رویه رهبران سیاسی را ممکن بشمارند...قبول می کنم. رجال سیاسی متفاوت اند. اما موثرترین عامل تنظیم کننده رفتار رهبران سیاسی این تفاوت ها نیست؛ فشاری است که از سوی بلوک های قدرت بر آن "رهبری" اعمال می شود.»
این« فشار» از چند طرف میتواند وارد شود:
الف- از سوی بلوک های قدرت در بالا
ب- فشار از بیرون درسطح جهانی
ج- فشار مردمان از پایین.
د-برایند فشار سه عامل بالا در یک زمان مشخص بر «رهبری».
باز مینویسند:«می توان نگذاشت کار به آنجا بکشد که کار از کار بگذرد و راه اصلاح مسدود شود...هنوز راه اصلاح باز است هرگاه رهبر جمهوری اسلامی ایران در رقابت سیاسی دخالت نکند و نهادهای قانونی کشور هر چه بیشتر قادر باشند مستقلا تصمیم گیری کنند. راه بازگشت مردم به پای صندوق های رای باز است هرگاه شما قدرت قانونی خود را به اهرم اجرای اهداف یک جناح تبدیل نکنید. خشتِ کج آن روز نهاده شد که شما به مجلس "حکم حکومتی" فرستادید. امروز کار به جایی کشیده که عده ای دوره افتاده اند که از شما برای آوردن سر رقبای انتخاباتی خود "حکم حکومتی" بگیرند و شما هنوز (به آوردن سر) تن نداده اید.»
با توجه به نکات بالا باید گفت:
جامعهء ایران و آقای خامنه ای دورهء اصلاحات در زمان آقای خاتمی را تجربه کردند. نشانی از« تغییر رویه رهبری و رهبران» دیده نشد. برعکس با دورهء آقای احمدی نژاد، اصلاحات سطحی را هم نفی کردند. و با سرکوب جنبش «رأی من کو؟» «زمان و شرایط مشخص تغییر رویه» را از دست دادند.
این برهه ها زمان مناسب تغییر رویه برای شخص آقای خامنه ای بود که شدیداً بر استمرار رویه استبدادی خود پای فشرد.
اکنون آقای خامنه ای و دیگر رهبران، تحت فشار برایند سه عامل بالا هستند.
اما این فشار سه زاویه یی به اندازه ای نیرومند نیست که حاکمیت را متلاشی کند. فشار مذکور با بپاخاستن مردم در سرتاسر کشور و فشار بیشتر جهانی وعمیق تر شدن تضادهای بلوک قدرت در بالاست که میتواند دیکتاتوری را از بین ببرد. اگر این فشار موجب شود که رهبران ایران بخواست مردم تن بدهند دیگر «کار از کار گذشته» است.
اکنون آنها «زمان تغییر رویه» را از دست داده اند. براساس ویژگیهای نظامی و ایده لوژیک مذهبی و تبعیض گرای خود تا هنگام متلاشی شدن هیچگونه تغییر مثبتی در رفتار خود نخواهند داد.
راه اصلاح مسدود شده و آقای خامنه ای از آنجاییکه «زمان» را از دست داده، به هیچ کدام از «هرگاههای» آقای نگهدار تن نخواهد داد. ایشان امیدوارند «رهبری» در این زمان و شرایط رفتار خود را دگرگون کند ولی فراموش میکنند که «زمان از دست رفته» دیگر باز نمیگردد.
دیکتاتورها وقتی میتوانند تغییر رویه دهند که زمان را از دست نداده باشند. و معمولاً هم آنرا از دست میدهند و کار از کار میگذرد.
*
آقای نگهدار بجای اینکه به فکر «قدرت و رهبری در بالا» باشد بهتر است در اندیشهء پایین یعنی «مردم» باشند که چگونه بعد از رفع دیکتاتوری نیروهای دموکرات و ضد تبعیض و سکولار با همبستگی متقابل کنترول اوضاع را دردست گیرند؟ و این نیروها چگونه میتوانند برای تغییر حاکمیت بین خود همبستگی ایجاد کنند؟
رهنمود دادن به حاکمیت یعنی نشناختن مختصات و خصوصیات آن. با این امید که حکومت به آنها گردن بگذارد.
رویدادها نشان میدهند که اکنون مسئله مردم ایران نه اصلاح دیکتاتوری بل تغییر و رفع آنست. در این رابطه توجه به نکات زیر را مفید میدانم:
در ایران همبستگیهای کاری با شروع جنبش بوجود میایند و با اوجگیری و گستردگی آن اوج میگیرند.
این از خصوصیات سیاسی نیروهای فعال جامعه ایران است. اینست که پیش از جنبش همبستگیها ضعیف و کاری نیست.
نیرو یا نیروهایی که از سازماندهی و قدرت توده ای خوبی برخوردار باشند امکان و شانس بدست گرفتن قدرت را بیش از دیگر نیروهادارند.
وظیفه نیروهای مترقی ست که به این مسئله بسیار اهمیت داده و قبل از توفان برای کنترول آن با برنامه روشن و مشخص، خود را متشکل و آماده سازند. وگرنه در میان «آشوب» قدرت گیری نیروهای ارتجاعی و نیمه ارتجاعی به خوبی امکان پذیر است.
اگر نیروهای مترقی بدرستی سازماندهی و متشکل شوند امکان سرکار آمدن یک حکومت با ویژگیهای فدرال دموکراتیک در ایران از زمینه فرهنگی و سیاسی کافی برخوردار است.
بارها آرزو و امید ایجاد یک «تشکل عمومی» برای کمک به مبارزه داخل را در خارج از کشور مطرح کرده ایم، ولی همچنانکه پراتیک نشان داده این امر تحقق نیافته است چرا که تحقق پذیر نیست، چون از بستر خود، ایران و مبارزه جاری و جنبشها دور است و خلاف خصلت همبستگی کاری نیروهای فعال ، که در میان جنبش پدید میاید، میباشد.
بنابرین « تشکل عمومی» مردم ایران ، با توجه به ویژگیهای نیروهای مترقی ، با احتمال قریب به یقین «در میان جنبش سراسری» امکان پذیر خواهد شد.
برای چنین روزی تشکلها و سازماندیهای قبلی از اهمیت بسزایی برخوردار است.
*
دید آقای نگهدار در مقاله خود نه متوجه مردم و آینده جنبش و رفع استبداد بلکه توجه یک جانبه به حکومت و توهم تغییر رویه «رهبری» ست. چیزی که روند حرکت آقای خامنه ای نشان میدهد عدم امکان تغییر رفتار اوست.
او بخوبی میداند تغییر رفتار ، فرجامش تغییر حکومت و حاکمیت است.

Freitag, 7. Januar 2011

''اهداف و مطالبات کوتاه مدت برای جنبش سبز''

آ.ائلیار

''اهداف و مطالبات کوتاه مدت برای جنبش سبز''

خصلت جنبش «جرقه ای بوده و هست». این «جرقه» احتمالاً «حذف یارانه ها» نخواهد بود. بل یک مسئله سیاسی مثل«دستگیری رهبران نمادین جنبش»، انتخابات،یا اعدامها و مانند اینها میتواند باشد. یعنی یک جرقهء سیاسی.


«حرکت مرکز» به هر علتی صورت گیرد نمیتواند پیروز شود مگر اینکه « حرکت دیگر شهرها» را نیز به همراه داشته باشد.
جنبش میتواند: مقاومت منفی، اعتصابات عمومی، اعتراضات خیابانی و غیره را شامل شود.
«جنبش» را نمیتوان «ایجاد»کرد،بلکه آن به موجب «یک جرقهء طبیعی» خودش بوجود میاید.
تا حرکت توده ای به وقوع بپیوندد چکار باید کرد؟اهداف و مطالبات کوتاه مدت چه چیز ها میتوانند باشند؟
قبل از اینکه «سطح خواسته ها» مطرح باشد «قدرت حرکت» تعیین کننده است. یعنی حرکت باید سرتاسری و نیرومند باشد. حرکت سرتاسری را «خواسته های سرتاسری» و «ارتباط و همبستگی سراسری» نیرومند میسازد.
اولین خواسته را «خود جرقه» تعیین میکند. مطالبات دیگر قدم به قدم نسبت به پیشرفت وضعیت مطرح میشوند؛ مثل ِ: مطالبات سیاسی، قانونی، مدنی و فرهنگی، رفاهی.
-جرقه را به احتمال زیاد یک مسئلهء سیاسی بوجود خواهد آورد. ظاهراً در تهران. آزادی زندانیان سیاسی، قطع اعدامها، آزادی احزاب، انتخابات آزاد و رفع مشکل یارانه ها؛میتوانند در ردیف خواسته ها باشند.
- رفع تبعیضات ملی -فرهنگی، مذهبی،جنسی و مطالبات زنان و جوانان و کارگران باید از خواسته های حرکت مرکز باشند، تا از سوی شهرهای دیگر مورد حمایت قرار گیرند.
-بدنهء جنبش ضمن حمایت از «دموکراسی خواهی» و اصلاح طلبی رهبران نمادین باید صف مستقل و «استقلال خود را با خواسته های مشخص» خفظ کند و دچار دنباله روی نشود. در بالا به این خواسته ها اشاره شد.
- مطالبات در سطح نخواهند ماند و در مدت کوتاه به «مرگ بر دیکتاتوری» ارتقا خواهند یافت. از سوی دیگر هیچ بعید نیست که حرکت نه از سطح خواسته ها بل از اوج آنها یعنی با «مرگ بر استبداد» آغاز شود.
*
-حکومت برای رسیدن به چنین اهدافی نیروی خود را بسیج کرده است:
سرکوب حرکت مردم در رابطه با دموکراسی خواهی ، مشکل یارانه ها و رهبران نمادین و کنترول اوضاع، احیاناً اگر حمله ای از خارج صورت گیرد. باسیاست رام کردن آنان ار طریق «اعدام» و زندان.
ظاهراً اعدامها ادامه خواهند یافت. سرکوب و کشتار شدید برای جلوگیری از اوج گرفتن جنبش و سرنگونی ست.
- نیروی جوان ، و زندانیان (از اقشار و طبقات و ملیتهای مختلف)، تشکلهای مدنی، عملاً موتور و رهبر جنبش هستند. این نیرو تکثرگرا، دموکرات، عدالتجو، سکولار،ضد خشونت و تبعیض و برابری طلب است. دارای « فرهنگ» غنی برقراری «دموکراسی» در ایران میباشد. کمبودهای نظری نسبی را خود حرکت جبران کرده و آموزش میدهد.
- اصلاح طلبانیکه خواهان حفظ حکومت و برگشت به قدرت هستند، ناسیونالیسم پارسی حکومتی و غیرحکومتی، شانسی در برابر «موتور حرکات» و «فرهنگ تکثرگرا و دموکراتیک» آن ندارند.
-نیاز هست و شدیداً ضرورت دارد که یک «نهاد جمعی» از سوی تمام نیروهای مترقی و دموکراسیخواه و ضد تبعیض در خارج از کشور سریعاً تشکیل شود. این نهاد میتواند در سرتاسری شدن حرکت مردم و کمک به آن نقش مهمی داشته باشد.
-«قدرت» آینده در دست «نیروی» داخل است. «نهاد عمومی» درخارج اگر تشکیل شود فقط میتواند نقش کمکی «پشت جبهه» را به عهده بگیرد. ادعاهای دیگر بی معنی ست.
- زمان اعلامیه دادنها و صحبتهای انترنتی سپری شده است. وقت تشکل است. این نیروها اگر واقعاً در اندیشه رفع دیکتاتوری و پایان دادن به استبداد و اعدام و زندانند، باید بیدرنگ متشکل شوند، و گرنه هیچ گرهی از مشکلات خود و مردم را نخواهند گشود.
جمبندی:
اهداف کوتاه مدت بدنهء جنبش در داخل خود، که نیروی جوان موتور حرکت آنست :
1- سازمان یابی مستقل به شکل افقی و نه عمودی. ایجاد "ارتباطی پایدار" با کیفیت " رهبری" در میان خود.
2- اتخاذ و پیشبرد یک "سیاست" مستقل دموکراتیک ( پلورالیستی)،عدالت جویانه(حقوق زحمتکشان)، ضد تبعیض(برایری مذهبی،جنسی،ملیتی)، سکولار(جدایی دین و دولت)،به شیوهء "عدم خشونت". در جهت رفع استبداد. و عدم دنباله روی.
3- ایجاد ارتباط و هماهنگی با حرکات دانشجویان،کارگران،زنان، ملیتها، معلمان ، جوانان. و دفاع از خواسته های آنان.
4- اعلام مواضع و موضعگیری در برابر مسایل جامعه و کشور. چشم به واکنش رهبران نمادین نباید بدوزد.
اهداف کوتاه مدت بدنهء جنبش در برابر حکومت:
1- قطع اعدامها، آزادی زندانیان سیاسی،رفع مشکل یارانه ها،آزادی تشکلهاو احزاب، انتخابات آزاد و مانند اینها.
2-حمایت از مطالبات مثبت رهبران نمادین و عدم دنباله روی از آنان.

حمایت از خواسته های زنان، ملیتها،کارگران، و سایر اقشار زحمتکش.

برگرفته از : ایران گلوبال


انتشار از: Shayan


سیاستمدار آکادمیک و غیر آکادمیک






آ.ائلیار

سیاستمدار آکادمیک و غیر آکادمیک






آقای دکتر کاظم رنجبر، با فرزندان خود سخن بگویید !

چرا آقای امین موحدی مسئله «چهرگانی» را مطرح کرده اند؟ « برای سرنگونی «گؤناذ» چهرگانی باید قیام کند!» اینست «عَلَم» و تز آقای موحدی. بهرگیری از تضاد ِدو واقعیت برای درهم کوبیدن دیگری، و بعد هم آندیگری! در حالیکه هم آقای چهرگانی و هم «گؤن آذ» تی وی دارای تأثیرات «مثبت و منفی» در جنبش بوده اند. و خرد حکم میکند که از طریق نقد بیرحمانهء هردو، مسیر درست پیشنهادی را مطرح کنند. متأسفانه تاکنون چنین اندیشه ای از ایشان مشاهده نشده است.

آ.ائلیار



آقای دکتر کاظم رنجبر، با احترام ، توجه آن عزیز را به نکات زیر جلب میکنم: نسل عاصی و جوان آذربایجانی از ستم ملی کارد به استخوانش رسیده است. این نسل را باید درک کرد. از نسلهای پر تجربهء پیشین خود پرسشهای بسیاری دارد. گرچه آنها را با پرخاش مطرح میکند ولی تشنه آگاهیست. در صورت امکان با فرزندان خود سخن بگویید.
براستی ادبیات چه ربطی به سیاست و سیاست شناسی دارد؟
-پاسخ مسئله بر میگردد به اینکه ما از چه «زاویه» ای به ادبیات نگاه کنیم. ژاپل سارتر و دیگران تعریف خودشان را دارند و مکتبهای گوناگون ادبی هم همینطور.
اما ادبیات هر توضیحی داشته باشد رشته ایست که با تمام زوایای زندگی ما رابطه دارد. سیاست نیز یکی از این زوایاست.
موضوع این نیست که تحصیل آکادمیک شخص در چه رشته ای بوده است، و یا اصلاً فاقد تحصیل آکادمیک بوده.مثل احمد شاملو،جک لندن و ماکسیم گورکی.
بل مسئله اینست که آیا شخص در عرصه ایکه پا گذاشته «کاری» از دستش بر میاید یا نه؟ نمونه اش واتسلاو هاول ِنمایشنامه نویس ِ پا در عرصهء سیاست. و یا یوشکا فیشر وزیر خارجه سابق آلمان که فاقد تحصیلات کلاسیک آکادمیک بود.
اگر شخصیتی در سیاست کاری بلد نباشد آنوقت جای سئوال است که باید پرسید« شمارا با سیاست چکار» ؟
واقعیت نشان میدهد مراکز آکادمیک از طریق تحصیلات کلاسیک قادر به بیرون دادن « شخصیت» ها ،در بسیاری از رشته ها، نبوده اند. چرا که «دانشکده های زندگی» و «کلاسهای خود آموزی» را نگذرانده بودند.
اشخاص زیادی بعضی رشته ها را در چنین مراکزی میاموزند.
*
واما مورد مشخص آقای چهرگانی، ایشان یکی از شخصیتهای جنبش آذربایجان است. و به قول آقای تبریزلی سیامک نهایتاً رهبر جمع خودشان میباشند. و یا به قول اینجانب رهبر آنانی ست که به دنبال رهبراند و ایشان را به این مسئولیت میپذیرند.
جنبش ملی-دموکراتیک آذربایجان بسیار عمیق تر از آن است که به این ساده اندیشیها دچار شود وایشان را «رهبر حرکت آذربایجان جنوبی» بنامد.
«آلپ ارسلان- ائلچی بیک - چهرگانی»، خطی ست بشدت انحرافی در جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان.علی رغم اینکه تأکید زیادی بر رفع ستم ملی دارد. بیاختیار یاد این سخن میافتم که میگویند« راه جهنم نیز با سنگفرشهای «حسن نیت» فرش شده است».
وظیفه فعالان آگاه و اندیشمند آذربایجانی ست که از نظر تئوریک بااین خط تسویه حساب کنند.
کسانیکه به صحبتهای ویدیوئی ایشان توجه کرده باشند میدانند که این عزیز مقولهء « انتقام» را مثل افراد عامی در «سیاست» مطرح میکنند که جایی در «دانش سیاست مدرن» ندارد.
*
چرا آقای امین موحدی مسئله «چهرگانی» را مطرح کرده اند؟ « برای سرنگونی «گؤناذ» چهرگانی باید قیام کند!» اینست «عَلَم» و تز آقای موحدی. بهرگیری از تضاد ِدو واقعیت برای درهم کوبیدن دیگری، و بعد هم آندیگری!
در حالیکه هم آقای چهرگانی و هم «گؤن آذ» تی وی دارای تأثیرات «مثبت و منفی» در جنبش بوده اند. و خرد حکم میکند که از طریق نقد بیرحمانهء هردو، مسیر درست پیشنهادی را مطرح کنند. متأسفانه تاکنون چنین اندیشه ای از ایشان مشاهده نشده است.
*
آقای دکتر کاظم رنجبر، با احترام ، توجه آن عزیز را به نکات زیر جلب میکنم:
نسل عاصی و جوان آذربایجانی از ستم ملی کارد به استخوانش رسیده است. این نسل را باید درک کرد. از نسلهای پر تجربهء پیشین خود پرسشهای بسیاری دارد. گرچه آنها را با پرخاش مطرح میکند ولی تشنه آگاهیست.
در صورت امکان با فرزندان خود سخن بگویید:
- بفرمایید برای آزربایجان چه کار کرده اید در حالی که میلیونها آزربایجانی از ابتدایی ترین حقوق شان یعنی تحصیل به زبان مادری محروم هستند؟
- عجب حرفی‌ میزنی‌ یعنی‌ همه سیاستمداران باید از دانشکده علوم سیاسی فارغ [التحصیل]شوند؟
- چرا«هیچوقت دلتون نخواسته دل‌ اهالی روستای فارسی‌ را برنجانید»؟
- چرا«آذربایجان فاقد رهبر است» !
- آقای دکتر کاظم رنجبر شما به نسل تسلیم شدگان و تسلیم پذیرفتگان آذربایجان تعلق دارید.نسل شماها بود که مارا به این روزو روزگار انداخت. هر چه فارس ها گفتند نه نگفتید,هرچه فارسها به سرتان زدند,سرتان را پائین انداخته بعدی را خوردید.
آقای دکتر کاظم رنجبر، در صورت امکان با فرزندان خود سخن بگویید.

سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=421

برگرفته از : ایران گلو.بال


انتشار از: کیانوش توکلی


2011.01.06

کامنت های برگزیده کاربران

من نه قهرمان هستم ، نه جک لندن ، نه ماگسیم گورگی !

من 11 سال افسر ارتش در نیروی زمینی ، در واحد های رزمی بودم . در طول این 11 سال ، اعلب در مناطق مرزی ایران ، عراق ، ترکیه خدمت کرده ام ، در شهر هائی مرزی جوانی ام را گذرانده ام ،که هیچ متاسف نیستم،چون از برکت همین جوانان این مملکت در ارتش بود ، که خانواده های ایرانی ، در امنیت و آسایش زندگی می کردند. اما چون یک انسان کنجکاو بودم و هنوز هم هستم، تنها ترس من این بود ،که نظام استبداد شاهنشاهی ، روزی برای حفظ تاج تخت خود، من وامثال مرا ، با سلاحی که با پول ملت ایران ، ارتش را مسلح کرده است ، من افسر ایرانی را در مقابل ملت خود قرار بدهد. من هرگز بخودم اجازه نمی دهم ، که به روی هموطنم اسلحه بکشم . همین باعث شد ، که با تمام تلاش و مشکلات اداری ، من از ارتش استعفاء دادم و بخارج آمدم . در 30 سالگی با تمام مشکلات ، بدون کوچکترین بورس تحصیلی ، همراه با کار ، درس خوانده ام . ودر هر دو نظام ، چه در نظام شاهنشاهی ، چه نظام شیخ شاهی با قلم ناچیزم ، علیه استبداد ، فساد ، ظلم ، جنایت مبارزه کرده ام، من نه قهرمان هستم ، نه قهرمان بودم ، نه جک لندن ، نه ماگسیم گورگی هستم ، نه انقلابی هستم . من یک تحلیلگر مسائل سیاسی ، از جنبه ژئوپو لتیک و ژئواستراتژیک برمنطق علمی و دانشگاهی هستم.

کاظم رنجبر
kazem.randjbar@yahoo.fr
آقای دکتر کاظم رنجبر، با فرزندان خود سخن بگویید !
با عرض سلام وادب ، در جواب به آقا یا خانم ائلیار .( البته همه این اسم ها ، اسامی مستعار هستند.) ازاینکه خانم یا آقای ائلیار می فرمایند ،«آقای دکتر کاظم رنجبر شما به نسل تسلیم شدگان و تسلیم پذیرفتگان آذربایجان تعلق دارید.نسل شماها بود که مارا به این روزو روزگار انداخت. هر چه فارس ها گفتند نه نگفتید,هرچه فارسها به سرتان زدند,سرتان را پائین انداخته بعدی را خوردید.این سخنان شعار گونه خانم یا آقای ائلیار ، آقای دکتر کاظم رنجبر، در صورت امکان با فرزندان خود سخن بگویید.»
برای من بسیار با ارزش است. خواهید گفت :چرا ؟ برای اینکه همین سخنان احساساتی ایشان ، بمانند ، سخنان احساساتی آخوند ها که برای اشک گرفتن از مردم ساده اندیش و احساسات رقیق ، روضه حضرت سکینه ، علی اضغر و طفلان مسلم را می خوانند. آقا یا خانم مستعار ائلیار ، که حتی اسم خودتان را از برکت شجاعت تان ، در پوشش و استتار می پوشانید، نه من زندگی اقعی و اجتماعی شما را می شناسم ،و نه شما زندگی واقعی و اجتماعی مرا می شناسد. من بعد از تحصیلات دبیرستانی ، 11 سال افسر ارتش در نیروی زمینی ، در واحد های رزمی بودم . در طول این 11 سال ، اعلب در مناطق مرزی ایران ، عراق ، ترکیه خدمت کرده ام ، در شهر هائی مرزی جوانی ام را گذرانده ام ،که هیچ متاسف نیستم،چون از برکت همین جوانان این مملکت در ارتش بود ، که خانواده های ایرانی ، در امنیت و آسایش زندگی می کردند. اما چون یک انسان کنجکاو بودم و هنوز هم هستم، تنها ترس من این بود ،که نظام استبداد شاهنشاهی ، روزی برای حفظ تاج تخت خود، من وامثال مرا ، با سلاحی که با پول ملت ایران ، ارتش را مسلح کرده است ، من افسر ایرانی را در مقابل ملت خود قرار بدهد. من هرگز بخودم اجازه نمی دهم ، که به روی هموطنم اسلحه بکشم . همین باعث شد ، که با تمام تلاش و مشکلات اداری ، من از ارتش استعفاء دادم و بخارج آمدم . در 30 سالگی با تمام مشکلات ، بدون کوچکترین بورس تحصیلی ، همراه با کار ، درس خوانده ام . ودر هر دو نظام ، چه در نظام شاهنشاهی ، چه نظام شیخ شاهی با قلم ناچیزم ، علیه استبداد ، فساد ، ظلم ، جنایت مبارزه کرده ام، من نه قهرمان هستم ، نه قهرمان بودم ، نه جک لندن ، نه ماگسیم گورگی هستم ، نه انقلابی هستم . من یک تحلیلگر مسائل سیاسی ، از جنبه ژئوپو لتیک و ژئواستراتژیک برمنطق علمی و دانشگاهی هستم. از اینکه در تمام مقلاتم با عنوان دکتر در جامعه شناسی سیاسی می نویسم ، برای آن است ،که خواننده بداند که مطالب و نوشته های من روضه خوانی ، شعار دادن نیست . لذا از من انتظار شعار مرگ بر فلان زنده باد فلان نداشته باشد. در هردو نظام ، من حق رفتن به وطن ام را نداشتم. مگر چند ماه بعد از انقلاب ،که توانستم ، خانواده ام را ببینم. که البته این راه را با طیب خاطر انتخاب کرده ام حتی خجالت می کشم این ها را باز گو بکنم . بیش از یک فرن و نیم است ملت ایران بهترین فرزندان خود را برای استقرار یک نظام دموکراتیک برخاسته از راًی آزاد ملت ، قربانی می دهند.
آقا، یا خانم ائلیار ، در جزیان ملی شدن نفت ، من 13 ساله بودم . آن موقع در تبریز ، همه از جوان و پیر ، باسواد ، بی سواد ، کفاش و پینه دوز ، قصاب ، که البته همه این شفل ها محترم هستند ، همه این عزیزان از سیاست صحبت می کردند!!! در آن موقع این تصنیف را در زبان آذری در تبریز می خواندند .
بوقلاری دو گلاسه دی... دانیشدقی سیاسی دی ....
سبیل های یش دوگلاسی است ، گفته هایش همه سیاسی است..
خانم یا آقای ائلیار ، ملت ایران ، خصوصا مردم آذربایجان ، قیمت بس گرانی برای این نوع سیاست بازان بی سواد پرداخته اند. از آنجائیکه من وقت مفت ندارم ،که به این نوع بحث های بی محتوی وقت بگذرانم ، با این نوشته ، به تبادل اندیشه با شما عزیران ، خاتمه می دهم ،و به کار های تحقیقی خودم ، در رشته خودم ادمه می دهم. با نهایت احترام ، به خانم ، یا آقای ائلیار و هموطنان گرامی ام . کاظم رنجبر . دکتر در جامعه شناسی سیاسی . پاریس 6 ژانویه 2011

سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=421

برگرفته از : ایران گلو.بال


انتشار از: کیانوش توکلی


ارسال به شبکه های اجتماعی

بالاترین Balatarinدنباله donbalehFacebook donbalehDelicious donbaleh

نظرات :

2011-01-07 تاریخ
آذر نام
ایمیل
ائلیار بى، جانا سخن از دل ما مى گويى. حرف هايتان به دل مى نشيند. هنوز خيلى ها بايد از خواب بيدار شوند!
نظر خواننده
2011-01-07 تاریخ
آ.ائلیار نام
آدمی اندیشه است و دیگر هیچ ایمیل
آقای دکتر رنجبر گرامی، تحقیقی که به مهمترین مشکلات زندگی جاری در جامعه نپردازد و به پرسشهای تشنگان آگاهی پاسخ ندهد چه «تحقیقی» میتواند باشد؟ اگر دقت کنیم « آدمی اندیشه است و دیگر هیچ»! فلسفهء زندگی هر قلمزنی متفاوت با دیگریست. شما اهل این فلسفه زندگی نیستید. اما نیما بود و دیگران بودند.
نظر خواننده
ادامه مطلب
2011-01-06 تاریخ
فضول نام
جناب آقای رنجبر ایمیل
جناب آقای رنجبر ابتدا بازوان مردانه شما را میبوسم که مردانه و جوانمردانه و تنها با اتکا بخود وتوان خود توانستید خودرا هم در زندگی حرفه ای هم خانوادگی و هم سیاسی-اجتماعی خود به نقطه ای برسانید که موجب سربلندی وافتخار خود و خانواده و دوستانت بشوید. از زمانی که به سایت محترم یران گلوبال آمدم تاکنون هرگز به هیچ کدام از کاربران محترم و مسئولان محترم این سایت شفاف بقول معروف حرفی نازک تر از گلبرگ نگفته ام.گرچه اصلا جنابعالی را نمیشناسم امابه شما افتخار میکنم که با توان علمی خود و اتکا به حقایق ملموس و دور از شعار به فعالیت خودتان ادامه میدهید. من با انتقاد موافقم اما انتقادی که در انتهای ان یا راه حل ارائه شود و یا خود انتقاد شونده متوجه موضوع نقد بشود و در اصلاح ان بکوشد. ما همه Perfect نیستیم. هر کدام به نوعی یک سری کمبود در برداشتها و Concept های خود داریم. باز هم با سربلندی به شما افتخار میکنم








2011.01.06

کامنت های برگزیده کاربران

سیاست و شعور ملت

اما «جنبش رأی من کو» نشان داد که با شرکت در یک انتخابات کذایی هم میتوان« شعور بالایی» از خود نشان داد. این جنبش با واکنش سیاسی و اخلاقی خود دید جهان را نسبت به ایران عوض کرد، آیا شرکت کردن در آن انتخابات کذایی غلط بود؟ همیشه بایکوت و شرکت کردن هم نشانه شعور نیست. شمامسایل سیاسی را با تز «با شعوری و بی شعوری ملت» توضیح میدهید.

آ.ائلیار
مسایل سیاسی با اندیشهء«با شعوری و بی شعوری ملت»
قابل توضیح نیست!
آقای دکتر کاظم رنجبر مینویسند:
« آن عزیزی که آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان را مثال آوردند که با تخصیلات خود درشته فیزیک ، صدر اعظم آلمان است ، این نکته را فراموش کردند که هر ملتی ،بالقوه در طول تاریخ،صاحب فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی می شود...
به عبارت دیگر ،در آلمان یک فرهنگ و آگاهی سیاسی توده مردم است که با فرهنگ و آگاهی مردم ایران قابل مقایسه نیست.»
یعنی : سیاست به خانم مرکل که تحصیلاتشان در رشته فیزیک است ربط دارد و ایشان میتوانند سیاستمدار باشند، چون آلمان فرهنگی دارد که قابل مقایسه باایران نیست. ولی کسی که در ایران در رشته ادبیات تحصیل کرده سیاست به او ربط ندارد واو نمیتواند سیاستمدار باشد. چون در ایران فقر فرهنگی سیاسی موجود است و ملت ایران در کل شعور سیاسی ندارد. زیرا ملیونها ایرانی به رفراندم خمینی رای مثبت دادند.
نتیجه: خانم مرکل فزیک خوانده در فرهنگ آلمان، اجازه دارد«سیاستمدار» باشد ولی آن کسی که در ایران ادبیات خوانده، اجازه ندارد«سیاستمدار»باشد!
(البته اجازه داشتن و نداشتن اینجا به مفهوم درست و نادرست بودن
بکاربرده شده است).
عزیزیم،
هرکس صرف نظر از چگونگی سطح فرهنگ جامعهء خود و حتی رشتهء تحصیلیش حق دارد و میتواند بکوشد که« سیاستمدار» باشد. فقط لازم است که نشان بدهد «کاری» از دستش برمیاید. وگرنه به بیرون از گود پرت میشود.
آقای رنجبر در موردآلمان مینویسند:
گزارهء اول:
-«ر آلمان یک فرهنگ و آگاهی سیاسی توده مردم است که با فرهنگ و آگاهی مردم ایران قابل مقایسه نیست.»
گزارهء دوم:
-«ملت آلمان ، 70 سال پیش ، در دام مزخرفات یک سرجوخه اطریشی بنام ادلف هیتلر افتاد ، که نه تنها دنیا را به خاک و خون کشید،60 ملیون جنگ دوم کشته بجای گذاشت ، و آلمان را ویران کرد.»
تضاد دو گزاره یکدیگر را نفی میکنند. آقای رنجبر گرامی فکر نمیکنید متضاد سخن میگویید؟ شعور بالای مردم آلمان و بعد فریب دام سرجوخه اطریشی را خوردن؟ این تضاد راچگونه حل میکنید؟
طبق تز «با شعوری و بیشعوری ملت» که ارائه میدهید، و اگر این نظریه درست بود، اصولا نباید مردم آلمان بدام سرجوخه میافتادند! ولی همانطور که بیان میکنید، افتادند! نتیجه: تز شما قادر به توضیح ارتباط «رخداده» و« فرهنگ مردم آلمان» نیست.
*
در مورد ایران مینویسند:
- «اگر ملت ایران در کل شعور سیاسی داشتند ، حد اقل قبل از اینکه ملیونها ایرانی به رفراندم... خمینی رای مثبت بدهند ، کتاب های خمینی را می خواندند» .
یعنی تز شما چنین است: ملت ایران در کل شعور نداشت که در رفراندم شرکت کرد.
- «هرگر در هیچ یک از انتخابات کذائی شرکت نکرده ام ».
یعنی : بعضیها شعور داشتند شرکت نکردند.
اینجا در تز شما تضادی نیست.
اما «جنبش رأی من کو» نشان داد که با شرکت در یک انتخابات کذایی هم میتوان« شعور بالایی» از خود نشان داد.
این جنبش با واکنش سیاسی و اخلاقی خود دید جهان را نسبت به ایران عوض کرد، آیا شرکت کردن در آن انتخابات کذایی غلط بود؟
همیشه بایکوت و شرکت کردن هم نشانه شعور نیست.
شمامسایل سیاسی را با تز «با شعوری و بی شعوری ملت» توضیح میدهید.
آیا فکر نمیکنید طبق اصل علت و معلول، هر علت ویژه ای معلول ویژه ای دارد و نمیتوان آنها را بااین فکر توضیح داد؟
اینجانب تا آنجاییکه با نظریات اندیشمندان آشنایی دارم کسی را سراغ ندارم که بکوشد مسایل سیاسی جوامع را با چنین تز یا تزهای نائیفی توضیح بدهد.
بله، چگونگی سطح فرهنگ یک جامعه در تمام عرصه های زندگی توده مردم تأثیر دارد ولی هر یک از حرکات آنان و یا جریانات سیاسی ،ضمن تأثیر پذیرفتن از فرهنگ جامعه، «علت ویژهء» خود را دارد که میتواند متضاد با «اصول کلی» فرهنگ و یا در تطابق با آن باشد. یعنی مسایل را نمیتوان با این ایده ها توضیح داد.
قدرت گرفتن خمینی و هیتلر با این اندیشه قابل توضیح نیست همانطور که هیچ اندیشمندی نیز چنین ساده اندیشانه به موضوع نزدیک نشده است.
هر رخدادهء سیاسی میتواند علتهای «زیادی» داشته باشد که عامل «آگاهی یا کم آگاهی» فقط یکی از آنهاست.
با احترام زیاد به شما
ساغ اولون واراولون

سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=421

برگرفته از : ایران گلو.بال


انتشار از: کیانوش توکلی



آ.ائلیار
آدمی اندیشه است و دیگر هیچ!
ضروری میدانم در پیرامون نوشتهء آقای دکتر کاظم رنجبر تحت عنوان «من نه قهرمان هستم ، نه جک لندن ، نه ماگسیم گورگی !»، توجه ایشان را به نکات زیر جلب کنم:
آقای دکتر رنجبر گرامی،
شما در نوشتهء پیشین خود با قید این جمله:«به آذربایجانی بودنم افتخار می کنم»، خود را آذربایجانی میدانید. بگذریم از اینکه بدنیا آمدن انسان در یک نقطه بیش از یک تصادف چیز دیگری نیست. و هیچ افتخاری هم ندارد.
افتخار وقتی ست که انسان در فراز و نشیب زندگی عمومی مردمیکه در میان آنها پا به دنیا گذاشته عمیقاً احساس مسئولیت کند و یار و غمخوار آنان باشد.
اما از این بابت بسیار خوشحالم که با یک همزبان سخن میگویم. ولی از بابت دیگر غمناکم! چرا که این همزبان حتی از تشخیص نوع و جنس نام من نیز عاجز است! و نمیداند که آیا « ائلیار» را برای نامیدن پسران انتخاب میکنند یا دختران؟
یعنی آذربایجانی بودن شما در حدیست که کمترین آشنایی با «اسامی آذربایجانی» ندارید. چرا ؟ آیا یکبار هم به پاسخ این پرسش اندیشیده اید که چرا یک آکادمیسین هنوز که هنوز است با « اسامی زبان مادری خود آشنایی علمی» ندارد و از تشخیص نوع و جنس آنها عاجز است؟
دقیقاً مسئله همینجاست که فرزندان شما با دهها سئوال نوین برزبان، دوست دارند نسل کهن را، ضمن ارج گذاشتن به دانش و تجاربش، با «بیراهه هایش» آشنا نمایند. میدانید چرا در این خصوص عاجزید؟
چون قربانی «سیاست تکزبانی و تک فرهنگی» هستید.
فرزندان شما سوگوار قربانیان بیشمار خود هستند. اندوه جانگذاز آنان را درک کنید و بهتر است که تحقیقات آکادمیک خود را روی چنین مسایلی متمرکز نمایید. آنوقت خواهید دید که حرف دل فرزندانتان نه سخن آخوند ها بلکه حرف دل یکی از بزرگترین نویسندگان ایران زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدیست که میگوید:
«من آذربایجانی ترک زبان، مجبورم به فارسی بنویسم،زبان من قدغن بوده و دراین سن و سال خود را بی هویت احساس میکنم.مسأله اصلی جنگ و جدال مبارزه با حکومت مرکزی درواقع مبارزه با تسلط و استبداد و بهره کشی و حق کشی است.مبارزه برای کسب هویت است...» منبع: گفت و شنودی با دکتر غلامحسین ساعدی در زمستان 1361 در پاریس توسط «ایرانشهر» منشره در واشنگتن.
فرزندان شما غم ساعدیها و صمدبهرنگیهاو براهنی هایشان را میخورند و میپرسند براساس چه سیاستی نگذاشتند اینان و میلیونها آذربایجانی به زبان مادری خود بخوانند و بنویسند که بعد از عمری قلمزنی خود را چنین دردناک «بی هویت» احساس میکنند؟ آیا شما که جامعه و سیاست شناس هستید روی این مسایل تحقیقاتی انجام داده اید؟ اینجاست که خواننده آذربایجانی نوشته شما به حق میپرد: «شما چکار کرده اید»؟
ولی شما در پاسخ، به زندگی خصوصیتان میپردازید، نه عزیز ِمن نه! موضوع « زندگی خصوصی» نیست بل «زندگی عمومی شما به عنوان یک متخصص که به آذربایجانی بودنتان هم افتخار میکنید»، مورد سئوال است. من در این خصوص از همان نکتهء اول که ،مطرح کرده اید، دانستم شما در مورد فرهنگ
زبان مادری و آذربایجان کاری انجام نداده اید.
آنان که از نظر علمی با فرهنگ و زبان آذربایجانی اندکی آشنایی دارند میدانند «ائلیار» در فرهنگ نامهای آذربایجانی در ردیف نامهای پسران قرار دارد و نه دختران. و به معنی دوست و یار مردم است.
واما موضوع اسم حقیقی و اسم مستعار، و یا نام قلمی و هنری، و یا تخخلص:
آقای دکتر رنجبر، اصولاً شما باید بدانید که شخص نباید در نگاه خود به پدیده های مختلف « یکسان نگری» پیشه کند. چرا که غیر علمی ست. درست آنست که « هیچ پدیده ای با پدیده دیگر یکسان نیست ». فنومنها علی رغم اشتراکات، خاصه های ویژه، «شرایط و وضعیت » متفاوت با یکدیگر دارند. آدمها و قلمزنان نیز در زیر سیطره حکومتها از این قاعده برکنار نیستند.
قلمزنی طبق «وضعیت مخصوص خود» دوست دارد تمام قد همیشه خود را نشان بدهد، ولی قلمزن دیگر، بر اساس «وضعیت مشخص خود» دوست دارد تنها «اندیشه» اش چهره بنمایاند. چرا که اگر دقت کنیم « آدمی اندیشه است و دیگر هیچ»! فلسفهء زندگی هر قلمزنی متفاوت با دیگریست. شما اهل این فلسفه زندگی نیستید. اما نیما بود و دیگران بودند.
منهم با اندیشه های شما کار دارم و نه با شناسنامه و زندگی خصوصیتان.
از سوی دیگر، «گوهر مراد» همانقدر حقیقی ست که علامحسین ساعدی. و یا « بامداد» و شاملو.
وقتی در سیطرهء حکومتی که «پلیس » قانونیش برای جلب آزادیخواهان نام خود را نمیگوید چه دلیلی دارد که یک تحلیل گر و یا قلمزن « حتماً» باید با کارت شناسایی سخن بگوید و مطلب بنویسد؟
2- نقل قولی که بعنوان « نسل شما...» به نام اینجانب قید کرده اید، سخن من نیست بلکه سخن یکی از فرزندان شما، یک آذر بایجانی به نام Araz است که اینجانب تنها ناقل آن بودم، و در متن نیز با علامت تیره مشخص است. از طرف دیگر IP ها هم برای گردندگان سایت مشخص اند. در ضمن کامنت ایشان هنوز هم در سایت موجود است.
اما مهم سخن ایشان و دیگران بود که متأسفانه پاسخ شایسته ای از سوی شما دریافت نکردند.
شما از « تبادل افکار» و «نقد دیگران» و «خرسند هم می شوید» صحبت کرده بودید، ولی بدون طرح هیچ «اندیشی علمی» بدنبال یک پیام نوشتید:« به تبادل اندیشه با شما عزیران ، خاتمه می دهم ،و به کار های تحقیقی خودم ، در رشته خودم ادامه می دهم».
آقای دکتر رنجبر، تحقیقی که به مهمترین مشکلات زندگی جاری در جامعه نپردازد و به پرسشهای تشنگان آگاهی پاسخ ندهد چه «تحقیقی» میتواند باشد؟
یادش به خیر صمد بهرنگی را که نه تنها از مردم نمیگریخت بلکه داستانهایش را در قهوه خانه ها مینوشت.
برای یک جامعه شناس سیاسی حاذق، شناخت « جامعه کوچک همزبانانش» میتواند موضوع یک تحقیق علمی باشد. آقای دکتر گرامی، آیا چنین چیزی ابداً به ذهنتان خطور کرده است؟
3- شما به «سیاست بازان بی سواد » اشاره میکنید، اما از نشان دادن چگونگی بیسوادی آنان عاجزید، و مردم و جوانان تشنه آگاهی را تنها میگذارد و میروید، میدانید چرا؟ چون «چیزی» ندارید که به آنها بدهید. و فاجعه اینجاست.
«بیسوادی و قیمتهای بس گران»را توضیح دهید و راه پیشنهادیتان را ترسیم کنید، باکلی گویی مسئله ای حل نمیشود. دقیقاً از همین «جنبه ژئوپو لتیک و ژئواستراتژیک برمنطق علمی» که خودتان میگویید. متأسفانه پیامهای شما فاقد این خصوصیات بودند.
من بسیار در شگفتم از اینکه شما با آن تخصصتان چرا «جوهر» پیام مرا در نیافته اید ، ولی دوست عزیزی که هیچوقت ادعای چنین تخصصی نداشته، بروشنی میداند که من چه میگویم. ایشان مینویسند:
« تمام صحبت ما بر سر مسؤلیت اجتماعی و دین به وطن بود که البته شما تا آخرش متوجه نشدید و مسائل را متأسفانه شخصی کردید.در سکوت قبرستانی رژیم دیکتاتوری عده ای از هر صنف و طبقه ای شهامت به خرج داده، سکوت را می شکنند و فریاد مظلومیت ملت خود را فریاد میزنند. هزاران هزار فشار و تضییق پیدا و پنهان را به جان میخرند. از محل کارشان اخراج میشوند، تهدید میشوند، به زندان می افتند و حبسهای طویل المدت میگیرند، خانواده هایشان مورد آزار و اذیت قرار میگیرند...خوب اگر اینها اشتباهی دارند، چرا شما از همان مکان امن و با اسم اصلی آنها را دلسوزانه نقد نمیکنید؟ چرا راه و چاه را نشانشان نمیدهید؟ چرا فقط گیر داده اید به مدرکهایشان؟ ما این صاحب مدرک مطالعات استراتژیک را که در عین حال عشق وطن داشته باشد و حاضر به پرداخت هزینه های سنگین باشد و از طرفی هم مورد وثوق جنابعالی باشد، از کجا پیدا کنیم؟ از جیران داغی؟ وقتی آقای ائلیار از شما میخواهند که سخن بگویید، منظورشان این چیزهاست...از کامنت آقای تبریزلی سیامک».
4- کسی نگفته بود شما جک لندن و ماگسیم گورگی و انقلابی هستید. موضوع سحن پیرامون«شخصیتها»ی غیرآکامیک و آکادمیک بود که گفتیم آکادمیک ها، اکثراً، در زمینه های زیادی حرفی برای گفتن ندارند چرا که تحصیلاتشان تنها برای نان و آب بوده است و مدرک گرایی. و هیچوقت «دانشکده های زندگی» و «کلاسیهای خود آموزی» را نگذرانده اند و دلشان برای مردمشان نسوخته وانبانشان خالی ست.
با احترام
سیز ساغ، من سلامت.


تبریزلی سیامک

وجدانی بیدار، عشقی بی انتها


آقای دکتر رنجبر! من هم خدمت شما عرض سلام و احترام دارم. روی سخن شما با آقای ائلیار بود و طبعاً خود ایشان هر جور که صلاح بدانند پاسخ خواهند داد. اما از آنجا که شخصاً دلم از روشنفکرانی چون شما خیلی پر است، چند کلمه ای اینجا در جواب شما مینویسم. حالا اگر چند لحظه ای وقت گرانبهایتان را از تحقیقات ارزشمندتان کسر و برای خواندن حرفهای بی محتوای حقیر بیسواد صرف کنید، خوشحال و ممنون خواهم شد


اولاً آن دوستی که به شما گقت به نسل فلان و بهمان تعلق دارید، آقای ائلیار نبود. در کل IP ها برای مدیریت سایت مشخص است و اگر کسی با دو نام کامنت بگذارد، کامنتش حذف خواهد شد.
ثانیاً آن زمانی که جنابعالی در کمال امنیت و آرامش در اوروپا مشغول تحقیق و گرفتن دکتری بودید، ما در اینجا زیر بمب و موشک صدام داشتیم مملکت را نگه میداشتیم تا یک میلیمتر این ور و آن ور نشود. حالا عده ای در جبهه و عده ای پشت جبهه. اما هیچ کس امنیت نداشت. در ضمن از آن اسلحه ها من هم دست گرفته ام و از آن نگهبانیها فراوان داده ام. البته به عنوان افسر وظیفه یگان قرارگاه نه به عنوان افسر کادر.
ثالثاً نوشتن هر حرفی با اسم اصلی در خفقان جمهوری اسلامی نشانه حماقت است و نه شجاعت.
رابعاً تمام صحبت ما بر سر مسؤولیت اجتماعی و دین به وطن بود که البته شما تا آخرش متوجه نشدید و مسائل را متأسفانه شخصی کردید. در سکوت قبرستانی رژیم دیکتاتوری عده ای از هر صنف و طبقه ای شهامت به خرج داده، سکوت را می شکنند و فریاد مظلومیت ملت خود را فریاد میزنند. هزاران هزار فشار و تضییق پیدا و پنهان را به جان میخرند. از محل کارشان اخراج میشوند، تهدید میشوند، به زندان می افتند و حبسهای طویل المدت میگیرند، خانواده هایشان مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، هر از گاهی هم مثل همین اعدامیهای اخیر بلوچستان، مثل گوشت قربانی اعدام میشوند. آن وقت تمام این فشارها و بدبختیها بس نیست، آدمهایی مثل شما از گوشه عافیت پیدا میشوند و به جای دستگیری و کمک از آنها مدرک دکتری میخواهند و صلاحیتشان را زیر سؤال میبرند. جداً که شرم آور است!. خوب اگر اینها اشتباهی دارند، چرا شما از همان مکان امن و با اسم اصلی آنها را دلسوزانه نقد نمیکنید؟. چرا راه و چاه را نشانشان نمیدهید؟. چرا فقط گیر داده اید به مدرکهایشان؟. ما این صاحب مدرک مطالعات استراتژیک را که در عین حال عشق وطن داشته باشد و حاضر به پرداخت هزینه های سنگین باشد و از طرفی هم مورد وثوق جنابعالی باشد، از کجا پیدا کنیم؟. از جیران داغی؟. وقتی آقای ائلیار از شما میخواهند که سخن بگویید، منظورشان این چیزهاست. نه اینکه قصدشان روضه خوانی باشد. البته من به عوض ایشان پشیمان هستم که چنین خواهشی از شما نمودند چون از پیش عکس العملتان را حدس میزدم.
اما چرا امثال آقای دکتر رنجبر چنین ایرادهایی میگیرند؟. چون لابد فکر میکنند که آدمهایی مثل چهرگانی از سر شکم سیری و بی دردی یا به طمع مال و منال دنیاست که قاطی این بازی مرگ شده اند.
نخیر آقای دکتر! اگر شما دکتری گرفته اید و پژوهشگر شده اید، نه کسی شما را مجبور به این کار کرده بود، نه کسی از شما خواهش کرده بود. اگر شما مقاله نوشته اید و تحقیق کرده اید که این شغل و وظیفه شما بود. اگر این کارها را نمیکردید پس دیگر به چه کار می آمدید؟. همان قدر که من به شما حق میدهم که به این کار خود بنازید، به همان اندازه هم به فلان مکانیک ماهر حق میدهم که به اینکه عمری ماشینهای مردم را درست تعمیر کرده و جنس قلابی و بنجل به آنها نینداخته افتخار کند. به آن معلم حق میدهم که به خاطر عمری تربیت صحیح فرزندان مردم به خود افتخار کند. به آن نانوا و ماست بند با وجدان حق میدهم که به سبب عمری پخت نان مرغوب و انداختن ماست باکیفیت و خدمت به تندرستی مردم به خودشان افتخار کنند. هر شهروند قانون مدار و سالمی حق دارد که به خودش مفتخر باشد. لزومی ندارد که حتماً مدرک دکتری داشته باشد. حرف ما چیز دیگری بود.
در جوامعی مثل فرانسه و آلمان که همه چیزش روی برنامه و سر جای خود است، مسلماً دیپلوماسی هم به عهده تحصیل کردگان رشته مربوطه است. اما در جامعه ای مثل ایران که هیچ چیزش سر جای خود نیست و حتی کتابهای رشته های علوم انسانی اش را وزارت اطلاعات می نویسد، دیگر نمیشود از یک چنین دسته بندی و تقسیم کاری صحبت کرد. کسی که در جامعه ای با اقتصاد دولتی مثل ایران در رشته های علوم انسانی تحصیل کرده باشد، شاید در 95% موارد مجبور شود که شغلی دولتی داشته باشد. یعنی نوکر حکومت بشود. چنین شخصی باید خیلی مواظب شغل خود باشد چون عموماً در یک محیط کثیف و ناسالمی مملوو از انواع و اقسام خبرچین در حال کار است. در ضمن، به محض کوچکترین ابراز مخالفتی در معرض اخراج از محل کار و دربدری در جامعه ای با تورم 30% قرار دارد. مجبور است در نمازهای جماعت و راهپیماییهای فرمایشی شرکت داشته باشد. آن هم از نوع پرشورش!. نمامی و خبرچینی هم که بیداد میکند. خوب! در یک چنین اتمسفری خیلی از فعالین بالقوه سیاسی ترجیح میدهند که بجای تحصیل در رشته های علوم انسانی و وابستگی آتی به حکومت، در رشته هایی مثل طبیعی و مهندسی مشغول شوند تا در آینده تا حدودی هم که شده مستقل باشند. سعی میکنند که کمبودهای تئوریک را با خودسازی و مطالعه تا حدودی هم که شده جبران کنند که البته در پاره ای موارد به صورت نسبی ممکن میشود و بعضاً هم نمیشود. اما چاره دیگری نیست. دقیقاً به همین سبب است که اکثر فعالین سیاسی ایران فارغ التحصیل رشته های نامرتبط هستند. اما جنابعالی و در کل روشنفکرانی از جنس جنابعالی از انجام یک برآورد پیش پا افتاده از لوازمات کار سیاسی در مملکتتان عاجزید و از کسانی که با جانشان قمار میکنند و یک پایشان توی زندان است، مدرک تحصیلی آکادمیک آن هم دقیقاً در رشته مربوطه، از دانشگاههای اوروپایی طلب میکنید. گویی که می خواهید کسی را در کمپانی خود با حقوق بالا استخدام کنید. اصلاً هم متوجه نیستید که با این شرایط تحمیلی، کار سیاسی در مملکتی تحت حکومت جبار ایدوئولوژیکی چون ایران عملاً محال و غیرممکن میشود. نخیر آقای دکتر!؛ از کسی که داوطلب رفتن روی مین و خط شکنی است، دیگر مدرک دانشکده افسری طلب نمیکنند. این است نتیجه و ماحصل مدرک گرایی و موقعیت نشناسی!.
برای کار سیاسی سالم در ایران و جوامعی شبیه ایران، آنچه که در اولویت قرار دارد نه مدرک پروفسوری و نظایر آنها که وجدانی بیدار، عشقی بی انتها به وطن و دل شیر است. اگر طرف سواد آکادمیک هم داشت، که فبهاالمراد. وگرنه شرط لازم مدرک نیست. اگر اینها را آقای دکتر رنجبر دارند، که بسم الله!. اگر ندارند که خواهشاً بچسبند به تحقیقاتشان و اجازه بدهند حائزین شرایط کار خود را بکنند. یک جوان شجاعی مثل توحید آذریون یا ندا آقاسلطان بیش از صدها مدرک به دست به کار این مملکت می آیند.

برگرفته از : ایران گلو.بال



آ.ائلیار
دو مسئله
«روز همبستگی ، مارکسیسم »



«روز همبستگی »
در رسانه ها منعکس شده : آقای "الهام علی اف رئیس جمهوری آذربایجان شمالی با صدور پیامی به مناسبت 31 دسامبر که در این جمهوری به عنوان روز همبستگی آذربایجانی های جهان نامگذاری و تعطیل رسمی اعلام شده است ، خود را رهبر تمامی آذری های جهان قلمداد کرد!"
با احترام، توجه آذربایجانیها را به نکات زیر جلب میکنم:
1- «روز همبستگی»، روزی میتواند باشد که بین اهالی آذربایجان جنوبی و شمالی، و آذربایجانیهای پراکنده در سراسر جهان، « یک رخدادهء تاریخی ِبا اهمیتی، که «عملی جمعی» را به نشانهء همبستگی» در بعد جهانی
بنمایاند.
آیا چنین حادثه یی در 31 دسامبر به وقوع پیوسته است؟ البته که نه! پس نامیدن این روز به نشانه «همبستگی» بر چه اساسی بوده است؟ بر اساس «هیچ»؟! البته تنها « میل» آقای الهام علی اف، پایه مسئله قرار گرفته است.
متأسفانه یا خوشبختانه، «همبستگیها» بر «اساس هیچ» و یا با میل این و آن بنا نمیشوند.
اگر آقای علیوف واقعاً واقف بر ارزش «همبستگی» هستند ضرورت دارد که « کاری به معنای کارستان» انجام داده بعد « پیشنهاد» خودشان را مطرح نموده منتظر پاسخ باشند.
2- « خود را رهبر تمامی آذربایجانیهای جهان قلمداد کرد».؟ بدون سئوال و رأی؟ بله دیگر!
- «رهبر» وقتی رهبر است که « کار رهبری» را انجام داده و مورد پذیرش رأی قرار گرفته باشد. رهبری ِآقای علیوف در این زمینه برای اهالی جنوب و آذربایجانیهای دنیا « چه» بوده است؟ هیچ! تنها «میل» ایشان بر این منوال چرخیده است!
- رهبری بر اساس «هیچ» و یا با «میل» یک فرد به دست نمیآید.
- ایشان بهتر است در راه «دموکراتیزه کردن» جامعه شمال بکوشند و نام نیکی از خود به یادگار بگذارند. در این زمینه آنجا یک دنیا کار خوابیده است. اگر ایشان «قدرت درک» آنرا دارند، به پیش!
-هیچکس نمیتواند « خود خوانده» رهبر بشود! از سوی دیگر « رهبر» مقوله است که مدتهاست در علم سیاست پلاسیده و پوسیده شده است. چرا که ماهیت استبدادی و ضد دموکراتیک داشته و به کهنه جهان سیاست تعلق دارد.
اکنون کارها به صورت عمومی و جمعی ، با هم اندیشی و رأی صورت میگیرند و تصمیمات از علک « آزمایش و خطا و اصلاح» میگذرند. کسی را یارای ادعای رهبری نمیتواند باشد. مگر اینکه به «کهنه جهان» سیاست متعلق باشد.
در جهان نوین هرکس فقط «پیشنهاداتی» دارد و جمبعندی آنهاست که «تصمیمات موقتی» را میسازد. اگر آقای علیوف بتواند اندیشه خود را از فرهنگ سیاسی « باندیسم» رهایی بخشد شاهکار کرده است، که کاریست برای ایشان در حد غیر ممکن!
**
« مارکسیسم »
2011-01-03
ستاره سحر
به دامن مادر بازگرد
گرهی بر باد یا تکمله‌ای برزنجیره‌نوشتار«شیطان و خدا»

اینقدر آواره جسم و روح نشو و به دامن مارکسیسم بازگرد تا نیازی نباشد برای خود یک جهانبینی جعلی و چسب وصله ای سر و پا کنی !شاعر دیگری از تبار شما بریدههای سیاسی 3 روز پیش چنین نوشت / من دین ندارم اما به ائین های زردشتی بودایی مسیحی از نوع امروزی و غیر سیاسی آن ارج فراوان می گذارم ، ایرانی ام و بگونه ای خودبخودی زاده رستم و کورش و فردوسی و گردآفرید و بابکم،اینان همه به آزادگی و مهرورز و شجاعت و ایرانگرایی و بشر دوستی شهره بودند.آیا این شاعر را می شناسی ؟. و ما میگوئیم - زکی !

کیومرث نویدی

گرهی بر باد یا تکمله‌ای برزنجیره‌نوشتار«شیطان و خدا»

خانم یا آقای ستاره‌ی سحر! من از هر دینی گریزانم. مارکسیسم یک دین شده‌است. شما با چسباندن این ایسم به پایان این نام انسانی از او یک دمون ساخته‌اید. مبارکتان باشد. به پایش پیر شوید. اندیشه‌های مرا نیز با آن شاعر یکی نگیرید. از یک جنس نیستیم.
آ.ائلیار
با خانم ستاره سحر،
« مارکسیسم»
در بارهء دعوتشان از آقای نویدی به « مارکسیسم»:
منهم دوست دارم از این عزیز دعوت کننده گرامی دعوتی بنمایم.
خانم ستارهء سحر گرامی!
صمیمانه به شما پیشنهاد میکنم که شجاعت فکری نشان دهید و خود رااز « اسارت ایده لوژی» رها سازید!
آیا چنین شجاعتی در اندیشه و تفکر خود سراغ دارید؟
امیدوارم پرسشهای من در این جهت یاری کننده باشند:
-آیا میتوانید توضیح بدهید ایده لوژی، نه به مفهم جهانبینی فردی،بل به مفهم جهانبینی جمعی، در مکتب کلاسیک ِایده لوژیها، چه معنایی دارد؟
-ایده لوژیها چه تاریخی داشته اند؟
-آیا مارکسیسم را به عنوان یک جهانبینی جمعی یعنی «ایده لوژی» به مفهم کلاسیک میپذیرید؟ اگر نه چرا؟
-چه نکات اشتراکی بین مارکسیسم کلاسیک و مذهب وجود دارد؟ چرا؟
- آیا میدانید مارکس علی رغم اینکه سعی میکرد عینی و علمی بیندیشد دچار چه « ذهنی گرایهایی» بود؟
-اشتباهات فلسفی و اقتصادی و سیاسی و آیند ه نگری مارکس چه بودند؟
-آیا فکر نمیکنید شکست سوسیالیسم موجود ریشه در اشتباهات تئوریک مارکس داشت؟
-چه توضیحی برای درستی تز « دیکتاتوری پرولتاریا» دارید؟
بکوشید بدون تعصب به پاسخ این پرسشها برسید.
از دیدن نتیجه تلاشهایتان خشنود میشوم.

برگرفته از : ایران گلو.بال