2011.01.06 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کامنت های برگزیده کاربران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سیاست و شعور ملت
اما «جنبش رأی من کو» نشان داد که با شرکت در یک انتخابات کذایی هم میتوان« شعور بالایی» از خود نشان داد. این جنبش با واکنش سیاسی و اخلاقی خود دید جهان را نسبت به ایران عوض کرد، آیا شرکت کردن در آن انتخابات کذایی غلط بود؟ همیشه بایکوت و شرکت کردن هم نشانه شعور نیست. شمامسایل سیاسی را با تز «با شعوری و بی شعوری ملت» توضیح میدهید.
آ.ائلیار
مسایل سیاسی با اندیشهء«با شعوری و بی شعوری ملت»
قابل توضیح نیست!
آقای دکتر کاظم رنجبر مینویسند:
« آن عزیزی که آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان را مثال آوردند که با تخصیلات خود درشته فیزیک ، صدر اعظم آلمان است ، این نکته را فراموش کردند که هر ملتی ،بالقوه در طول تاریخ،صاحب فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی می شود...
به عبارت دیگر ،در آلمان یک فرهنگ و آگاهی سیاسی توده مردم است که با فرهنگ و آگاهی مردم ایران قابل مقایسه نیست.»
یعنی : سیاست به خانم مرکل که تحصیلاتشان در رشته فیزیک است ربط دارد و ایشان میتوانند سیاستمدار باشند، چون آلمان فرهنگی دارد که قابل مقایسه باایران نیست. ولی کسی که در ایران در رشته ادبیات تحصیل کرده سیاست به او ربط ندارد واو نمیتواند سیاستمدار باشد. چون در ایران فقر فرهنگی سیاسی موجود است و ملت ایران در کل شعور سیاسی ندارد. زیرا ملیونها ایرانی به رفراندم خمینی رای مثبت دادند.
نتیجه: خانم مرکل فزیک خوانده در فرهنگ آلمان، اجازه دارد«سیاستمدار» باشد ولی آن کسی که در ایران ادبیات خوانده، اجازه ندارد«سیاستمدار»باشد!
(البته اجازه داشتن و نداشتن اینجا به مفهوم درست و نادرست بودن
بکاربرده شده است).
عزیزیم،
هرکس صرف نظر از چگونگی سطح فرهنگ جامعهء خود و حتی رشتهء تحصیلیش حق دارد و میتواند بکوشد که« سیاستمدار» باشد. فقط لازم است که نشان بدهد «کاری» از دستش برمیاید. وگرنه به بیرون از گود پرت میشود.
آقای رنجبر در موردآلمان مینویسند:
گزارهء اول:
-«ر آلمان یک فرهنگ و آگاهی سیاسی توده مردم است که با فرهنگ و آگاهی مردم ایران قابل مقایسه نیست.»
گزارهء دوم:
-«ملت آلمان ، 70 سال پیش ، در دام مزخرفات یک سرجوخه اطریشی بنام ادلف هیتلر افتاد ، که نه تنها دنیا را به خاک و خون کشید،60 ملیون جنگ دوم کشته بجای گذاشت ، و آلمان را ویران کرد.»
تضاد دو گزاره یکدیگر را نفی میکنند. آقای رنجبر گرامی فکر نمیکنید متضاد سخن میگویید؟ شعور بالای مردم آلمان و بعد فریب دام سرجوخه اطریشی را خوردن؟ این تضاد راچگونه حل میکنید؟
طبق تز «با شعوری و بیشعوری ملت» که ارائه میدهید، و اگر این نظریه درست بود، اصولا نباید مردم آلمان بدام سرجوخه میافتادند! ولی همانطور که بیان میکنید، افتادند! نتیجه: تز شما قادر به توضیح ارتباط «رخداده» و« فرهنگ مردم آلمان» نیست.
*
در مورد ایران مینویسند:
- «اگر ملت ایران در کل شعور سیاسی داشتند ، حد اقل قبل از اینکه ملیونها ایرانی به رفراندم... خمینی رای مثبت بدهند ، کتاب های خمینی را می خواندند» .
یعنی تز شما چنین است: ملت ایران در کل شعور نداشت که در رفراندم شرکت کرد.
- «هرگر در هیچ یک از انتخابات کذائی شرکت نکرده ام ».
یعنی : بعضیها شعور داشتند شرکت نکردند.
اینجا در تز شما تضادی نیست.
اما «جنبش رأی من کو» نشان داد که با شرکت در یک انتخابات کذایی هم میتوان« شعور بالایی» از خود نشان داد.
این جنبش با واکنش سیاسی و اخلاقی خود دید جهان را نسبت به ایران عوض کرد، آیا شرکت کردن در آن انتخابات کذایی غلط بود؟
همیشه بایکوت و شرکت کردن هم نشانه شعور نیست.
شمامسایل سیاسی را با تز «با شعوری و بی شعوری ملت» توضیح میدهید.
آیا فکر نمیکنید طبق اصل علت و معلول، هر علت ویژه ای معلول ویژه ای دارد و نمیتوان آنها را بااین فکر توضیح داد؟
اینجانب تا آنجاییکه با نظریات اندیشمندان آشنایی دارم کسی را سراغ ندارم که بکوشد مسایل سیاسی جوامع را با چنین تز یا تزهای نائیفی توضیح بدهد.
بله، چگونگی سطح فرهنگ یک جامعه در تمام عرصه های زندگی توده مردم تأثیر دارد ولی هر یک از حرکات آنان و یا جریانات سیاسی ،ضمن تأثیر پذیرفتن از فرهنگ جامعه، «علت ویژهء» خود را دارد که میتواند متضاد با «اصول کلی» فرهنگ و یا در تطابق با آن باشد. یعنی مسایل را نمیتوان با این ایده ها توضیح داد.
قدرت گرفتن خمینی و هیتلر با این اندیشه قابل توضیح نیست همانطور که هیچ اندیشمندی نیز چنین ساده اندیشانه به موضوع نزدیک نشده است.
هر رخدادهء سیاسی میتواند علتهای «زیادی» داشته باشد که عامل «آگاهی یا کم آگاهی» فقط یکی از آنهاست.
با احترام زیاد به شما
ساغ اولون واراولون
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سایت نویسنده: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=3&autorid=421 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
برگرفته از : ایران گلو.بال | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انتشار از: کیانوش توکلی
آ.ائلیار
آدمی اندیشه است و دیگر هیچ!
ضروری میدانم در پیرامون نوشتهء آقای دکتر کاظم رنجبر تحت عنوان «من نه قهرمان هستم ، نه جک لندن ، نه ماگسیم گورگی !»، توجه ایشان را به نکات زیر جلب کنم:
آقای دکتر رنجبر گرامی،
شما در نوشتهء پیشین خود با قید این جمله:«به آذربایجانی بودنم افتخار می کنم»، خود را آذربایجانی میدانید. بگذریم از اینکه بدنیا آمدن انسان در یک نقطه بیش از یک تصادف چیز دیگری نیست. و هیچ افتخاری هم ندارد.
افتخار وقتی ست که انسان در فراز و نشیب زندگی عمومی مردمیکه در میان آنها پا به دنیا گذاشته عمیقاً احساس مسئولیت کند و یار و غمخوار آنان باشد.
اما از این بابت بسیار خوشحالم که با یک همزبان سخن میگویم. ولی از بابت دیگر غمناکم! چرا که این همزبان حتی از تشخیص نوع و جنس نام من نیز عاجز است! و نمیداند که آیا « ائلیار» را برای نامیدن پسران انتخاب میکنند یا دختران؟
یعنی آذربایجانی بودن شما در حدیست که کمترین آشنایی با «اسامی آذربایجانی» ندارید. چرا ؟ آیا یکبار هم به پاسخ این پرسش اندیشیده اید که چرا یک آکادمیسین هنوز که هنوز است با « اسامی زبان مادری خود آشنایی علمی» ندارد و از تشخیص نوع و جنس آنها عاجز است؟
دقیقاً مسئله همینجاست که فرزندان شما با دهها سئوال نوین برزبان، دوست دارند نسل کهن را، ضمن ارج گذاشتن به دانش و تجاربش، با «بیراهه هایش» آشنا نمایند. میدانید چرا در این خصوص عاجزید؟
چون قربانی «سیاست تکزبانی و تک فرهنگی» هستید.
فرزندان شما سوگوار قربانیان بیشمار خود هستند. اندوه جانگذاز آنان را درک کنید و بهتر است که تحقیقات آکادمیک خود را روی چنین مسایلی متمرکز نمایید. آنوقت خواهید دید که حرف دل فرزندانتان نه سخن آخوند ها بلکه حرف دل یکی از بزرگترین نویسندگان ایران زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدیست که میگوید:
«من آذربایجانی ترک زبان، مجبورم به فارسی بنویسم،زبان من قدغن بوده و دراین سن و سال خود را بی هویت احساس میکنم.مسأله اصلی جنگ و جدال مبارزه با حکومت مرکزی درواقع مبارزه با تسلط و استبداد و بهره کشی و حق کشی است.مبارزه برای کسب هویت است...» منبع: گفت و شنودی با دکتر غلامحسین ساعدی در زمستان 1361 در پاریس توسط «ایرانشهر» منشره در واشنگتن.
فرزندان شما غم ساعدیها و صمدبهرنگیهاو براهنی هایشان را میخورند و میپرسند براساس چه سیاستی نگذاشتند اینان و میلیونها آذربایجانی به زبان مادری خود بخوانند و بنویسند که بعد از عمری قلمزنی خود را چنین دردناک «بی هویت» احساس میکنند؟ آیا شما که جامعه و سیاست شناس هستید روی این مسایل تحقیقاتی انجام داده اید؟ اینجاست که خواننده آذربایجانی نوشته شما به حق میپرد: «شما چکار کرده اید»؟
ولی شما در پاسخ، به زندگی خصوصیتان میپردازید، نه عزیز ِمن نه! موضوع « زندگی خصوصی» نیست بل «زندگی عمومی شما به عنوان یک متخصص که به آذربایجانی بودنتان هم افتخار میکنید»، مورد سئوال است. من در این خصوص از همان نکتهء اول که ،مطرح کرده اید، دانستم شما در مورد فرهنگ
زبان مادری و آذربایجان کاری انجام نداده اید.
آنان که از نظر علمی با فرهنگ و زبان آذربایجانی اندکی آشنایی دارند میدانند «ائلیار» در فرهنگ نامهای آذربایجانی در ردیف نامهای پسران قرار دارد و نه دختران. و به معنی دوست و یار مردم است.
واما موضوع اسم حقیقی و اسم مستعار، و یا نام قلمی و هنری، و یا تخخلص:
آقای دکتر رنجبر، اصولاً شما باید بدانید که شخص نباید در نگاه خود به پدیده های مختلف « یکسان نگری» پیشه کند. چرا که غیر علمی ست. درست آنست که « هیچ پدیده ای با پدیده دیگر یکسان نیست ». فنومنها علی رغم اشتراکات، خاصه های ویژه، «شرایط و وضعیت » متفاوت با یکدیگر دارند. آدمها و قلمزنان نیز در زیر سیطره حکومتها از این قاعده برکنار نیستند.
قلمزنی طبق «وضعیت مخصوص خود» دوست دارد تمام قد همیشه خود را نشان بدهد، ولی قلمزن دیگر، بر اساس «وضعیت مشخص خود» دوست دارد تنها «اندیشه» اش چهره بنمایاند. چرا که اگر دقت کنیم « آدمی اندیشه است و دیگر هیچ»! فلسفهء زندگی هر قلمزنی متفاوت با دیگریست. شما اهل این فلسفه زندگی نیستید. اما نیما بود و دیگران بودند.
منهم با اندیشه های شما کار دارم و نه با شناسنامه و زندگی خصوصیتان.
از سوی دیگر، «گوهر مراد» همانقدر حقیقی ست که علامحسین ساعدی. و یا « بامداد» و شاملو.
وقتی در سیطرهء حکومتی که «پلیس » قانونیش برای جلب آزادیخواهان نام خود را نمیگوید چه دلیلی دارد که یک تحلیل گر و یا قلمزن « حتماً» باید با کارت شناسایی سخن بگوید و مطلب بنویسد؟
2- نقل قولی که بعنوان « نسل شما...» به نام اینجانب قید کرده اید، سخن من نیست بلکه سخن یکی از فرزندان شما، یک آذر بایجانی به نام Araz است که اینجانب تنها ناقل آن بودم، و در متن نیز با علامت تیره مشخص است. از طرف دیگر IP ها هم برای گردندگان سایت مشخص اند. در ضمن کامنت ایشان هنوز هم در سایت موجود است.
اما مهم سخن ایشان و دیگران بود که متأسفانه پاسخ شایسته ای از سوی شما دریافت نکردند.
شما از « تبادل افکار» و «نقد دیگران» و «خرسند هم می شوید» صحبت کرده بودید، ولی بدون طرح هیچ «اندیشی علمی» بدنبال یک پیام نوشتید:« به تبادل اندیشه با شما عزیران ، خاتمه می دهم ،و به کار های تحقیقی خودم ، در رشته خودم ادامه می دهم».
آقای دکتر رنجبر، تحقیقی که به مهمترین مشکلات زندگی جاری در جامعه نپردازد و به پرسشهای تشنگان آگاهی پاسخ ندهد چه «تحقیقی» میتواند باشد؟
یادش به خیر صمد بهرنگی را که نه تنها از مردم نمیگریخت بلکه داستانهایش را در قهوه خانه ها مینوشت.
برای یک جامعه شناس سیاسی حاذق، شناخت « جامعه کوچک همزبانانش» میتواند موضوع یک تحقیق علمی باشد. آقای دکتر گرامی، آیا چنین چیزی ابداً به ذهنتان خطور کرده است؟
3- شما به «سیاست بازان بی سواد » اشاره میکنید، اما از نشان دادن چگونگی بیسوادی آنان عاجزید، و مردم و جوانان تشنه آگاهی را تنها میگذارد و میروید، میدانید چرا؟ چون «چیزی» ندارید که به آنها بدهید. و فاجعه اینجاست.
«بیسوادی و قیمتهای بس گران»را توضیح دهید و راه پیشنهادیتان را ترسیم کنید، باکلی گویی مسئله ای حل نمیشود. دقیقاً از همین «جنبه ژئوپو لتیک و ژئواستراتژیک برمنطق علمی» که خودتان میگویید. متأسفانه پیامهای شما فاقد این خصوصیات بودند.
من بسیار در شگفتم از اینکه شما با آن تخصصتان چرا «جوهر» پیام مرا در نیافته اید ، ولی دوست عزیزی که هیچوقت ادعای چنین تخصصی نداشته، بروشنی میداند که من چه میگویم. ایشان مینویسند:
« تمام صحبت ما بر سر مسؤلیت اجتماعی و دین به وطن بود که البته شما تا آخرش متوجه نشدید و مسائل را متأسفانه شخصی کردید.در سکوت قبرستانی رژیم دیکتاتوری عده ای از هر صنف و طبقه ای شهامت به خرج داده، سکوت را می شکنند و فریاد مظلومیت ملت خود را فریاد میزنند. هزاران هزار فشار و تضییق پیدا و پنهان را به جان میخرند. از محل کارشان اخراج میشوند، تهدید میشوند، به زندان می افتند و حبسهای طویل المدت میگیرند، خانواده هایشان مورد آزار و اذیت قرار میگیرند...خوب اگر اینها اشتباهی دارند، چرا شما از همان مکان امن و با اسم اصلی آنها را دلسوزانه نقد نمیکنید؟ چرا راه و چاه را نشانشان نمیدهید؟ چرا فقط گیر داده اید به مدرکهایشان؟ ما این صاحب مدرک مطالعات استراتژیک را که در عین حال عشق وطن داشته باشد و حاضر به پرداخت هزینه های سنگین باشد و از طرفی هم مورد وثوق جنابعالی باشد، از کجا پیدا کنیم؟ از جیران داغی؟ وقتی آقای ائلیار از شما میخواهند که سخن بگویید، منظورشان این چیزهاست...از کامنت آقای تبریزلی سیامک».
4- کسی نگفته بود شما جک لندن و ماگسیم گورگی و انقلابی هستید. موضوع سحن پیرامون«شخصیتها»ی غیرآکامیک و آکادمیک بود که گفتیم آکادمیک ها، اکثراً، در زمینه های زیادی حرفی برای گفتن ندارند چرا که تحصیلاتشان تنها برای نان و آب بوده است و مدرک گرایی. و هیچوقت «دانشکده های زندگی» و «کلاسیهای خود آموزی» را نگذرانده اند و دلشان برای مردمشان نسوخته وانبانشان خالی ست.
با احترام
سیز ساغ، من سلامت.
|
تبریزلی سیامک
وجدانی بیدار، عشقی بی انتها
آقای دکتر رنجبر! من هم خدمت شما عرض سلام و احترام دارم. روی سخن شما با آقای ائلیار بود و طبعاً خود ایشان هر جور که صلاح بدانند پاسخ خواهند داد. اما از آنجا که شخصاً دلم از روشنفکرانی چون شما خیلی پر است، چند کلمه ای اینجا در جواب شما مینویسم. حالا اگر چند لحظه ای وقت گرانبهایتان را از تحقیقات ارزشمندتان کسر و برای خواندن حرفهای بی محتوای حقیر بیسواد صرف کنید، خوشحال و ممنون خواهم شد
اولاً آن دوستی که به شما گقت به نسل فلان و بهمان تعلق دارید، آقای ائلیار نبود. در کل IP ها برای مدیریت سایت مشخص است و اگر کسی با دو نام کامنت بگذارد، کامنتش حذف خواهد شد.
ثانیاً آن زمانی که جنابعالی در کمال امنیت و آرامش در اوروپا مشغول تحقیق و گرفتن دکتری بودید، ما در اینجا زیر بمب و موشک صدام داشتیم مملکت را نگه میداشتیم تا یک میلیمتر این ور و آن ور نشود. حالا عده ای در جبهه و عده ای پشت جبهه. اما هیچ کس امنیت نداشت. در ضمن از آن اسلحه ها من هم دست گرفته ام و از آن نگهبانیها فراوان داده ام. البته به عنوان افسر وظیفه یگان قرارگاه نه به عنوان افسر کادر.
ثالثاً نوشتن هر حرفی با اسم اصلی در خفقان جمهوری اسلامی نشانه حماقت است و نه شجاعت.
رابعاً تمام صحبت ما بر سر مسؤولیت اجتماعی و دین به وطن بود که البته شما تا آخرش متوجه نشدید و مسائل را متأسفانه شخصی کردید. در سکوت قبرستانی رژیم دیکتاتوری عده ای از هر صنف و طبقه ای شهامت به خرج داده، سکوت را می شکنند و فریاد مظلومیت ملت خود را فریاد میزنند. هزاران هزار فشار و تضییق پیدا و پنهان را به جان میخرند. از محل کارشان اخراج میشوند، تهدید میشوند، به زندان می افتند و حبسهای طویل المدت میگیرند، خانواده هایشان مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، هر از گاهی هم مثل همین اعدامیهای اخیر بلوچستان، مثل گوشت قربانی اعدام میشوند. آن وقت تمام این فشارها و بدبختیها بس نیست، آدمهایی مثل شما از گوشه عافیت پیدا میشوند و به جای دستگیری و کمک از آنها مدرک دکتری میخواهند و صلاحیتشان را زیر سؤال میبرند. جداً که شرم آور است!. خوب اگر اینها اشتباهی دارند، چرا شما از همان مکان امن و با اسم اصلی آنها را دلسوزانه نقد نمیکنید؟. چرا راه و چاه را نشانشان نمیدهید؟. چرا فقط گیر داده اید به مدرکهایشان؟. ما این صاحب مدرک مطالعات استراتژیک را که در عین حال عشق وطن داشته باشد و حاضر به پرداخت هزینه های سنگین باشد و از طرفی هم مورد وثوق جنابعالی باشد، از کجا پیدا کنیم؟. از جیران داغی؟. وقتی آقای ائلیار از شما میخواهند که سخن بگویید، منظورشان این چیزهاست. نه اینکه قصدشان روضه خوانی باشد. البته من به عوض ایشان پشیمان هستم که چنین خواهشی از شما نمودند چون از پیش عکس العملتان را حدس میزدم.
اما چرا امثال آقای دکتر رنجبر چنین ایرادهایی میگیرند؟. چون لابد فکر میکنند که آدمهایی مثل چهرگانی از سر شکم سیری و بی دردی یا به طمع مال و منال دنیاست که قاطی این بازی مرگ شده اند.
نخیر آقای دکتر! اگر شما دکتری گرفته اید و پژوهشگر شده اید، نه کسی شما را مجبور به این کار کرده بود، نه کسی از شما خواهش کرده بود. اگر شما مقاله نوشته اید و تحقیق کرده اید که این شغل و وظیفه شما بود. اگر این کارها را نمیکردید پس دیگر به چه کار می آمدید؟. همان قدر که من به شما حق میدهم که به این کار خود بنازید، به همان اندازه هم به فلان مکانیک ماهر حق میدهم که به اینکه عمری ماشینهای مردم را درست تعمیر کرده و جنس قلابی و بنجل به آنها نینداخته افتخار کند. به آن معلم حق میدهم که به خاطر عمری تربیت صحیح فرزندان مردم به خود افتخار کند. به آن نانوا و ماست بند با وجدان حق میدهم که به سبب عمری پخت نان مرغوب و انداختن ماست باکیفیت و خدمت به تندرستی مردم به خودشان افتخار کنند. هر شهروند قانون مدار و سالمی حق دارد که به خودش مفتخر باشد. لزومی ندارد که حتماً مدرک دکتری داشته باشد. حرف ما چیز دیگری بود.
در جوامعی مثل فرانسه و آلمان که همه چیزش روی برنامه و سر جای خود است، مسلماً دیپلوماسی هم به عهده تحصیل کردگان رشته مربوطه است. اما در جامعه ای مثل ایران که هیچ چیزش سر جای خود نیست و حتی کتابهای رشته های علوم انسانی اش را وزارت اطلاعات می نویسد، دیگر نمیشود از یک چنین دسته بندی و تقسیم کاری صحبت کرد. کسی که در جامعه ای با اقتصاد دولتی مثل ایران در رشته های علوم انسانی تحصیل کرده باشد، شاید در 95% موارد مجبور شود که شغلی دولتی داشته باشد. یعنی نوکر حکومت بشود. چنین شخصی باید خیلی مواظب شغل خود باشد چون عموماً در یک محیط کثیف و ناسالمی مملوو از انواع و اقسام خبرچین در حال کار است. در ضمن، به محض کوچکترین ابراز مخالفتی در معرض اخراج از محل کار و دربدری در جامعه ای با تورم 30% قرار دارد. مجبور است در نمازهای جماعت و راهپیماییهای فرمایشی شرکت داشته باشد. آن هم از نوع پرشورش!. نمامی و خبرچینی هم که بیداد میکند. خوب! در یک چنین اتمسفری خیلی از فعالین بالقوه سیاسی ترجیح میدهند که بجای تحصیل در رشته های علوم انسانی و وابستگی آتی به حکومت، در رشته هایی مثل طبیعی و مهندسی مشغول شوند تا در آینده تا حدودی هم که شده مستقل باشند. سعی میکنند که کمبودهای تئوریک را با خودسازی و مطالعه تا حدودی هم که شده جبران کنند که البته در پاره ای موارد به صورت نسبی ممکن میشود و بعضاً هم نمیشود. اما چاره دیگری نیست. دقیقاً به همین سبب است که اکثر فعالین سیاسی ایران فارغ التحصیل رشته های نامرتبط هستند. اما جنابعالی و در کل روشنفکرانی از جنس جنابعالی از انجام یک برآورد پیش پا افتاده از لوازمات کار سیاسی در مملکتتان عاجزید و از کسانی که با جانشان قمار میکنند و یک پایشان توی زندان است، مدرک تحصیلی آکادمیک آن هم دقیقاً در رشته مربوطه، از دانشگاههای اوروپایی طلب میکنید. گویی که می خواهید کسی را در کمپانی خود با حقوق بالا استخدام کنید. اصلاً هم متوجه نیستید که با این شرایط تحمیلی، کار سیاسی در مملکتی تحت حکومت جبار ایدوئولوژیکی چون ایران عملاً محال و غیرممکن میشود. نخیر آقای دکتر!؛ از کسی که داوطلب رفتن روی مین و خط شکنی است، دیگر مدرک دانشکده افسری طلب نمیکنند. این است نتیجه و ماحصل مدرک گرایی و موقعیت نشناسی!.
برای کار سیاسی سالم در ایران و جوامعی شبیه ایران، آنچه که در اولویت قرار دارد نه مدرک پروفسوری و نظایر آنها که وجدانی بیدار، عشقی بی انتها به وطن و دل شیر است. اگر طرف سواد آکادمیک هم داشت، که فبهاالمراد. وگرنه شرط لازم مدرک نیست. اگر اینها را آقای دکتر رنجبر دارند، که بسم الله!. اگر ندارند که خواهشاً بچسبند به تحقیقاتشان و اجازه بدهند حائزین شرایط کار خود را بکنند. یک جوان شجاعی مثل توحید آذریون یا ندا آقاسلطان بیش از صدها مدرک به دست به کار این مملکت می آیند.
برگرفته از : ایران گلو.بال
آ.ائلیار
دو مسئله
«روز همبستگی ، مارکسیسم »
«روز همبستگی »
در رسانه ها منعکس شده : آقای "الهام علی اف رئیس جمهوری آذربایجان شمالی با صدور پیامی به مناسبت 31 دسامبر که در این جمهوری به عنوان روز همبستگی آذربایجانی های جهان نامگذاری و تعطیل رسمی اعلام شده است ، خود را رهبر تمامی آذری های جهان قلمداد کرد!"
با احترام، توجه آذربایجانیها را به نکات زیر جلب میکنم:
1- «روز همبستگی»، روزی میتواند باشد که بین اهالی آذربایجان جنوبی و شمالی، و آذربایجانیهای پراکنده در سراسر جهان، « یک رخدادهء تاریخی ِبا اهمیتی، که «عملی جمعی» را به نشانهء همبستگی» در بعد جهانی
بنمایاند.
آیا چنین حادثه یی در 31 دسامبر به وقوع پیوسته است؟ البته که نه! پس نامیدن این روز به نشانه «همبستگی» بر چه اساسی بوده است؟ بر اساس «هیچ»؟! البته تنها « میل» آقای الهام علی اف، پایه مسئله قرار گرفته است.
متأسفانه یا خوشبختانه، «همبستگیها» بر «اساس هیچ» و یا با میل این و آن بنا نمیشوند.
اگر آقای علیوف واقعاً واقف بر ارزش «همبستگی» هستند ضرورت دارد که « کاری به معنای کارستان» انجام داده بعد « پیشنهاد» خودشان را مطرح نموده منتظر پاسخ باشند.
2- « خود را رهبر تمامی آذربایجانیهای جهان قلمداد کرد».؟ بدون سئوال و رأی؟ بله دیگر!
- «رهبر» وقتی رهبر است که « کار رهبری» را انجام داده و مورد پذیرش رأی قرار گرفته باشد. رهبری ِآقای علیوف در این زمینه برای اهالی جنوب و آذربایجانیهای دنیا « چه» بوده است؟ هیچ! تنها «میل» ایشان بر این منوال چرخیده است!
- رهبری بر اساس «هیچ» و یا با «میل» یک فرد به دست نمیآید.
- ایشان بهتر است در راه «دموکراتیزه کردن» جامعه شمال بکوشند و نام نیکی از خود به یادگار بگذارند. در این زمینه آنجا یک دنیا کار خوابیده است. اگر ایشان «قدرت درک» آنرا دارند، به پیش!
-هیچکس نمیتواند « خود خوانده» رهبر بشود! از سوی دیگر « رهبر» مقوله است که مدتهاست در علم سیاست پلاسیده و پوسیده شده است. چرا که ماهیت استبدادی و ضد دموکراتیک داشته و به کهنه جهان سیاست تعلق دارد.
اکنون کارها به صورت عمومی و جمعی ، با هم اندیشی و رأی صورت میگیرند و تصمیمات از علک « آزمایش و خطا و اصلاح» میگذرند. کسی را یارای ادعای رهبری نمیتواند باشد. مگر اینکه به «کهنه جهان» سیاست متعلق باشد.
در جهان نوین هرکس فقط «پیشنهاداتی» دارد و جمبعندی آنهاست که «تصمیمات موقتی» را میسازد. اگر آقای علیوف بتواند اندیشه خود را از فرهنگ سیاسی « باندیسم» رهایی بخشد شاهکار کرده است، که کاریست برای ایشان در حد غیر ممکن!
**
« مارکسیسم »
2011-01-03
ستاره سحر
به دامن مادر بازگرد
گرهی بر باد یا تکملهای برزنجیرهنوشتار«شیطان و خدا»
اینقدر آواره جسم و روح نشو و به دامن مارکسیسم بازگرد تا نیازی نباشد برای خود یک جهانبینی جعلی و چسب وصله ای سر و پا کنی !شاعر دیگری از تبار شما بریدههای سیاسی 3 روز پیش چنین نوشت / من دین ندارم اما به ائین های زردشتی بودایی مسیحی از نوع امروزی و غیر سیاسی آن ارج فراوان می گذارم ، ایرانی ام و بگونه ای خودبخودی زاده رستم و کورش و فردوسی و گردآفرید و بابکم،اینان همه به آزادگی و مهرورز و شجاعت و ایرانگرایی و بشر دوستی شهره بودند.آیا این شاعر را می شناسی ؟. و ما میگوئیم - زکی !
کیومرث نویدی
گرهی بر باد یا تکملهای برزنجیرهنوشتار«شیطان و خدا»
خانم یا آقای ستارهی سحر! من از هر دینی گریزانم. مارکسیسم یک دین شدهاست. شما با چسباندن این ایسم به پایان این نام انسانی از او یک دمون ساختهاید. مبارکتان باشد. به پایش پیر شوید. اندیشههای مرا نیز با آن شاعر یکی نگیرید. از یک جنس نیستیم.
با خانم ستاره سحر،
« مارکسیسم»
در بارهء دعوتشان از آقای نویدی به « مارکسیسم»:
منهم دوست دارم از این عزیز دعوت کننده گرامی دعوتی بنمایم.
خانم ستارهء سحر گرامی!
صمیمانه به شما پیشنهاد میکنم که شجاعت فکری نشان دهید و خود رااز « اسارت ایده لوژی» رها سازید!
آیا چنین شجاعتی در اندیشه و تفکر خود سراغ دارید؟
امیدوارم پرسشهای من در این جهت یاری کننده باشند:
-آیا میتوانید توضیح بدهید ایده لوژی، نه به مفهم جهانبینی فردی،بل به مفهم جهانبینی جمعی، در مکتب کلاسیک ِایده لوژیها، چه معنایی دارد؟
-ایده لوژیها چه تاریخی داشته اند؟
-آیا مارکسیسم را به عنوان یک جهانبینی جمعی یعنی «ایده لوژی» به مفهم کلاسیک میپذیرید؟ اگر نه چرا؟
-چه نکات اشتراکی بین مارکسیسم کلاسیک و مذهب وجود دارد؟ چرا؟
- آیا میدانید مارکس علی رغم اینکه سعی میکرد عینی و علمی بیندیشد دچار چه « ذهنی گرایهایی» بود؟
-اشتباهات فلسفی و اقتصادی و سیاسی و آیند ه نگری مارکس چه بودند؟
-آیا فکر نمیکنید شکست سوسیالیسم موجود ریشه در اشتباهات تئوریک مارکس داشت؟
-چه توضیحی برای درستی تز « دیکتاتوری پرولتاریا» دارید؟
بکوشید بدون تعصب به پاسخ این پرسشها برسید.
از دیدن نتیجه تلاشهایتان خشنود میشوم.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen